شرح غزل ، چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم ، دیوان کبیر، غزل ۱۶۲۱
شرح دیوان کبیر توسط پیر جان
#پیرجان
سوال کردن رسول روم از امیرالممنین عمر رضیالله عنه
پس محل وحی گردد گوش جان وحی چه بود گفتن از حس نهان
دفتر اول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۷۹
مسلهی فنا و بقای درویش
مات زید زید اگر فاعل بود لیک فاعل نیست کو عاطل بود
دفتر سوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۷۷
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی به نهان از او بپرسم به شما جواب گویم
به قدم چو آفتابم به خرابهها بتابم بگریزم از عمارت سخن خراب گویم
به سر درخت مانم که ز اصل دور گشتم به میانه قشورم همه از لباب گویم
من اگر چه سیب شیبم ز درخت بس بلندم من اگر خراب و مستم سخن صواب گویم
چو دلم ز خاک کویش بکشیده است بویش خجلم ز خاک کویش که حدیث آب گویم
بگشا نقاب از رخ که رخ تو است فرخ تو روا مبین که با تو ز پس نقاب گویم
چو دلت چو سنگ باشد پر از آتشم چو آهن تو چو لطف شیشه گیری قدح و شراب گویم
ز جبین زعفرانی کر و فر لاله گویم به دو چشم ناودانی صفت سحاب گویم
چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقبادم نه به شب طلوع سازم نه ز ماهتاب گویم
اگرم حسود پرسد دل من ز شکر ترسد به شکایت اندرآیم غم اضطراب گویم
بر رافضی چگونه ز بنی قحافه لافم بر خارجی چگونه غم بوتراب گویم
چو رباب از او بنالد چو کمانچه رو درافتم چو خطیب خطبه خواند من از آن خطاب گویم
به زبان خموش کردم که دل کباب دارم دل تو بسوزد ار من ز دل کباب گویم
حضرت مولانا ، دیوان کبیر، غزل ۱۶۲۱
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید
نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید فغان که بخت من از خواب در نمیآید
* صبا به چشم من انداخت خاکی از کویش که آب زندگیم در نظر نمیآید *
قد بلند تو را تا به بر نمیگیرم درخت کام و مرادم به بر نمیآید
مگر به روی دلارای یار ما ور نی به هیچ وجه دگر کار بر نمیآید
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دید وز آن غریب بلاکش خبر نمیآید
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا ولی چه سود یکی کارگر نمیآید
بسم حکایت دل هست با نسیم سحر ولی به بخت من امشب سحر نمیآید
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز بلای زلف سیاهت به سر نمیآید
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس کنون ز حلقه زلفت به در نمیآید
حضرت حافظ ، غزل ۲۳۷
گفتن روح القدس مریم راکی من رسول حقم به تو
آشفته مشو و پنهان مشو از من کی فرمان اینست
بانگ بر وی زد نمودار کرم که امین حضرتم از من مرم
از سرافرازان عزت سرمکش از چنین خوش محرمان خود درمکش
این همی گفت و ذبالهی نور پاک از لبش میشد پیاپی بر سماک
از وجودم میگریزی در عدم در عدم من شاهم و صاحب علم
خود بنه و بنگاه من در نیستیست یکسواره نقش من پیش ستیست
* مریما بنگر که نقش مشکلم هم هلالم هم خیال اندر دلم *
چون خیالی در دلت آمد نشست هر کجا که میگریزی با توست
جز خیالی عارضی باطلی کو بود چون صبح کاذب آفلی
من چو صبح صادقم از نور رب که نگردد گرد روزم هیچ شب
هین مکن لاحول عمران زادهام که ز لاحول این طرف افتادهام
مر مرا اصل و غذا لاحول بود نور لاحولی که پیش از قول بود
تو همیگیری پناه ازمن به حق من نگاریدهی پناهم در سبق
آن پناهم من که مخلصهات بوذ تو اعوذ آری و من خود آن اعوذ
آفتی نبود بتر از ناشناخت تو بر یار و ندانی عشق باخت
یار را اغیار پنداری همی شادیی را نام بنهادی غمی
اینچنین نخلی که لطف یار ماست چونک ما دزدیم نخلش دار ماست
اینچنین مشکین که زلف میر ماست چونک بیعقلیم این زنجیر ماست
اینچنین لطفی چو نیلی میرود چونک فرعونیم چون خون میشود
خون همیگوید من آبم هین مریز یوسفم گرگ از توم ای پر ستیز
تو نمیبینی که یار بردبار چونک با او ضد شدی گردد چو مار
دفتر سوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۸۰
تمامی قصهی زنده شدن استخوانها به دعای عیسی علیه السلام
کافر و ممن خدا گویند لیک درمیان هر دو فرقی هست نیک
* آن گدا گوید خدا از بهر نان متقی گوید خدا از عین جان *
گر بدانستی گدا از گفت خویش پیش چشم او نه کم ماندی نه بیش
سالها گوید خدا آن نانخواه همچو خر مصحف کشد از بهر کاه
گر بدل در تافتی گفت لبش ذره ذره گشته بودی قالبش
نام دیوی ره برد در ساحری تو بنام حق پشیزی میبری
دفتردوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۳
قصهی بازرگان کی طوطی محبوس او او را پیغام داد به طوطیان هندوستان هنگام رفتن به تجارت ، دفتراول مثنوی ، قسمت ۱
[ Ссылка ]
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
[ Ссылка ]
فيسبوک / Facebook
[ Ссылка ]
فيسبوک / Facebook
[ Ссылка ]
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
[ Ссылка ]
تلگرام / Telegram
[ Ссылка ]
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
[ Ссылка ]
اینستاگرام / Instagram
[ Ссылка ]
Ещё видео!