داستان ترسناک: پدر خدابیامرزم کوره دار بود. بعد فوتش، اون کوره به من و برادرم رسید و من تصمیم گرفتم برای به دست آوردن سود بیشتر، یک کامیون ده تن بخرم.با خرید کامیون ده تن، اتفاقاتی افتاد و با دیدن صحنه ای بیهوش شدم و به هوش اومدم و به روستای خودمون برگشتم. وقت به روستا رسیدم و ماجرا رو برای برادرم تعریف کردم،گفت این اتفاقات ،اتفاقات عادی نیست و تصمیم گرفتیم...
لطفا کانال ما را سابسکرایب کنید.
همچنین اگر ویدیوهای ما را دوست دارید ،لطفا با لایک کردم ویدئو از ما حمایت کنید و با ما همراه باشید. منتظر در نظرات ارزشمند شما در قسمت کامنتها هم هستیم.
لینک سابسکرایب کانال
[ Ссылка ]
سلام ما تصمیم گرفتیم در این کانال داستان های واقعی ترسناک که ارسالی از سنت شما دوستان هست و گاهی غم انگیز و گاهی شاد و در عین حال حاوی پیامهای عبرت آموز هست را با شما به اشتراک بگذاریم .
لینک سایر ویدیوها و پلی لیست ها:
[ Ссылка ]
[ Ссылка ]
[ Ссылка ]
لطفا ما را سابسکرایب کنید و ویدیوهای ما را لایک کنید.
لینک سایر شبکه های اجتماعی
لینک کانال تلگرام:
[ Ссылка ]
داستان
dastan
داستان واقعی
داستان ترسناک
داستان های ترسناک
داستانهای کوتاه جنی
داستانهای جنی
داستان ترسناک جن
داستانهای ارواح
داستان وحشتناک
#داستان
#داستان_ترسناک
#داستان_واقعی_ترسناک
#ترسناکترین
#داستان_وحشتناک
Ещё видео!