محضر همه دوستان سلام عرض می کنم و خشنودم که مجددا توفیق یافته ام که در محضر شما حضور یابم. سنت حسنه ایست و آن این که هر چند گاهی از دوستان همدل و یاران موافق دعوت به عمل می آورند و مجلس گرمی را می آرایند و دل های خداشناس و خداخوان را در کنار هم می نشانند.و همه محبت می کنند و به عرایض بنده که مقدمه ایست برای بحث های مهم تر و جدی تر گوش فرا می دهند.
در دوران طوفانی و پر تلاتمی زندگی می کنیم و ذهن همه ما مشغول حوادث خرد و درشت و تلخ و شیرینی است که در کشور ما رخ می دهد. برای همه ما پرسش های مهیب و فربه فراهم می آورد . و این به دلیل دغدغه ای است که نسبت به وطن داریم و تشویشی است که برای آینده احساس می کنیم و همچنین عشق و علاقه ای که نسبت به هموطنانمان داریم نمی توانیم دقیقه ای آسوده بمانیم و آن اندیشه ها را از دل بیرون برانیم.
حوادثی که در کشور ما می گذرد دو رویه دارد : یک رویه عینی و عملی و خارجی و دومی رویه نظری و فکری . یعنی از جهتی اتفاقاتی است که بین ابدان می افتد ، اجسام و آدمیان برخوردهایی پیدا می کنند. حکومت کسی را می نوازد و بالا می کشد و کسی را به زندان می افکند یا می کشد . این از یک سو اما از سوی دیگر جنگی است که بین ایده ها و اندیشه ها رخ داده است. بالاخره در این عالم که ایرانیان در آن ساکنند حوادث نظری هم رخ می دهد و پاره ای از اندیشه ها می کوشند پاره ای دیگر از اندیشه ها را از میدان خارج کنند. در واقع چند نوع طرز فکرند که با هم تصادف و تصادم می کنند و یکی می خواهد جا را بر دیگری تنگ بکند. آنچه را که بنده می خواهم عرض کنم متعلق به این حوزه دوم است. یعنی حوزه نظری کار
در حوزه عملی حرف بسیار است و خبر بسیار است و لازم نیست ما آنان را به همدیگر یادآوری کنیم. همین قدر مختصرا می دانیم که ایام خوشی را نمی گذرانیم . اما امیدواریم که پس از این شب روز روشنی به در آید.اما آنچه که به لحاظ نظری در حوزه فکر و اندیشه می گذرد هم شئون و شقوق بسیار دارد . به بنده تکلیف کرده اند که در یکی از آن مباحث در اینجا وارد شوم که عبارتست از مبحث حقوق انسان و نسبت آن با دین ورزی . که مبحث بسیار حساس و پر از دشواری هاست.
من خوشبختانه در گذشته فرصت هایی داشته ام که در این باب سخن بگویم و آنچه را که اینجا عرض می کنم برآیند بحث های پیشین است. شاید پاره ای نکات نو را هم بر آن ها بیفزایم و آنگاه با یکدیگر گفتگو خواهیم کرد و ان شاء الله روشنگری هایی از پس خواهد آمد. این نکته را بنده همیشه عرض کرده ام که دورانی که ما در آن زندگی می کنیم دوران توجه به حقوق آدمی است. دورانی از تاریخ است که حقوق مداری در آن اصل شده است و حقوق را در مقابل تکالیف به کار می بریم. دوره بلندی بر انسان گذشت که بیش از آنکه به حقوق خود بیندیشد به تکالیف خود می اندیشید و همین که بالغ می شد و خود را باز می یافت می پرسید تکالیف من چیست؟ بزرگان و رهبران دینی و فکری جامعه هم همواره در پی تلقین و تقلید تکالیف بوده اند. خواه حاکمان و عامران و پادشاهان باشند خواه عالمان و فیلسوفان همه در مقام تعلیم مسئولیت ها و وظایف و تکالیف آدمیان بودند. نه اینکه از حقوق سخنی نرود بلکه حقوق در درجه دوم اهمیت قرار داشت و همواره به صورت یک امر طفیلی و تبعی و ثانوی نسبت به تکالیف مطرح می شد. دست اول و رتبه بالا با تکلیف بود و انسان وقتی که مکلف می شد به صفت و سمت یک موجود صاحب تکلیف می شناخت ، آنگاه می دانست که بالغ شده است و او را به حساب آورده اند و از او چیزی می طلبند و به او پاداشی یا کیفری می دهند .
همه ادیان در دوران و در پارادایم تکلیف مداری پا به عرصه ظهور نهاده اند. از ادیان جدید مثل بهائیت بگذریم که ظاهرا متعلق به دوران مدرن هستند ، یعنی دوران حق مداری ، اما آناکرونیسمی که در آن ها هست ،یعنی نوعی نا بهنگامی تاریخی نشانه آن است که پیامبر یا پیامبران این دین به درستی دوران خود را تشخیص نداده بودند. یعنی ماهیت دیانت بهائیت همچنان تکلیف مداری است . بر خلاف دورانی که در آن ظهور کرده اند و جهان را حق مداری فرا گرفته است. شما اگر مارکسیسم را با بهائیت مقایسه کنید با اینکه مارکسیسم دین نبود و بلکه ضد دین بود ولی البته توفیق او در مقام جذب پیروان و طرفداران صدها و هزاران برابر بهائیت بود و میزان عقولی که این ایدئولوژی به هم وصل کرد و در آن ها تاثیر کرد وآن ها را تسخیر کرد ملیون ها برابر هر دین جدید دیگزی بود. با همه این احوال شما در مارکسیسم حق مداری را می بینید که به نحوی نشان می دهد که از دل جهان مدرن و اندیشه مدرن برخواسته است. البته سخن من البته در این امور نیست و در پرانتز عرض کردم...
Ещё видео!