در دنیای افسانهای ایران، بهرام گور، پادشاه شجاع و بینظیر، به سفری غیرمنتظره میرود که او را با دنیای واقعی و انسانهای سادهدل روبرو میکند. در این داستان، بهرام به یک مرد آبفروش برمیخورد که زندگیاش در فقر و تنگدستی میگذرد. با وجود اینکه بهرام دستور داده بود کسی از آن مرد خرید نکند، او نمیدانست که بهرام این دستور را داده و از این مرد با کمال مهربانی پذیرایی میکند و چند روزی را در کنار او سپری میکند.
مرد آبفروش با تمام نداشتنها، قلبی بزرگ دارد و بهرام را به گرمی میپذیرد. اما در عوض، بهرام به خانه مرد ثروتمند میرود که هر بار بهانهای برای نگه نداشتن او میآورد و از او میخواهد که در آنجا نماند. مرد ثروتمند، با متلکهای زشت و کنایههای تند، بهرام را تحقیر میکند و تنها با یک تکه نان شامش را میدهد.
این تحقیرها و بیاحترامیها سرانجام بهرام را برمیانگیزد تا با قاطعیت عمل کند. او با صداقت و شجاعت، مرد ثروتمند را به کاخ خود دعوت میکند و در اقدامی غیرمنتظره، تمام داراییهای او را به مرد آبفروش میبخشد. در این عمل، بهرام نه تنها به مرد آبفروش احترام میگذارد، بلکه درس بزرگتری به مرد ثروتمند میدهد ارزش انسانیت و بزرگواری فراتر از ثروت است.
ما در این چنل قصد داریم داستان ها و افسانه های کهن و زیبای سرزمینمون که پر از قدمت تاریخی است برایتان بازگو کنیم .😆😁😁
پس حتما ویدئو رو لایک کنید،چنلمون رو سابسکرایب کنید و زنگوله رو بزنید تا از ادامه ی این داستان جذاب جا نمونید .🥰🥰😘😘
[ Ссылка ]
تلگرام : [ Ссылка ]
اینستاگرام : [ Ссылка ]
حکایت کهن پارسی
شاهنامه فردوسی
بهرام گور
مرد پولدار خسیس
مرد فقیر آب فروش
درس دادن
تحقیر و بی احترامی
صداقت و شجاعت
متلک های زشت
قاطعیت
Ещё видео!