شرح غزل ، داد جاروبی به دستم آن نگار ، دیوان کبیر، غزل ۱۰۹۵ (فایل صوتی)
شرح دیوان کبیر توسط پیر جان
#پیرجان
داد جاروبی به دستم آن نگار
داد جاروبی به دستم آن نگار گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را ز آتش بسوخت گفت کز آتش تو جاروبی برآر
کردم از حیرت سجودی پیش او گفت بیساجد سجودی خوش بیار
آه بیساجد سجودی چون بود گفت بیچون باشد و بیخارخار
گردنک را پیش کردم گفتمش ساجدی را سر ببر از ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر بیش شد تا برست از گردنم سر صد هزار
من چراغ و هر سرم همچون فتیل هر طرف اندر گرفته از شرار
شمعها میورشد از سرهای من شرق تا مغرب گرفته از قطار
شرق و مغرب چیست اندر لامکان گلخنی تاریک و حمامی به کار
ای مزاجت سرد کو تاسه دلت اندر این گرمابه تا کی این قرار
برشو از گرمابه و گلخن مرو جامه کن دربنگر آن نقش و نگار
تا ببینی نقشهای دلربا تا ببینی رنگهای لاله زار
چون بدیدی سوی روزن درنگر کان نگار از عکس روزن شد نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان بر سر روزن جمال شهریار
خاک و آب از عکس او رنگین شده جان بباریده به ترک و زنگبار
روز رفت و قصهام کوته نشد ای شب و روز از حدیثش شرمسار
شاه شمس الدین تبریزی مرا مست میدارد خمار اندر خمار
حضرت مولانا ، دیوان کبیر، غزل ۱۰۹۵
ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهی کنیزک و روی
آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را
نیست وش باشد خیال اندرجهان (روان) تو جهانی بر خیالی بین روان
دفتراول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۳
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
حضرت مولانا ، دیوان کبیر، غزل ۱۳۹۳
قصهی صوفی کی در میان گلستان سر به زانو مراقب بود یارانش گفتند
سر برآور تفرج کن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثار رحمةالله تعالی
* صوفیی در باغ از بهر گشاد صوفیانه روی بر زانو نهاد
* پس فرو رفت او به خود اندر نغول شد ملول از صورت خوابش فضول
* که چه خسپی آخر اندر رز نگر این درختان بین و آثار و خضر
* امر حق بشنو که گفتست انظروا سوی این آثار رحمت آر رو
* گفت آثارش دلست ای بوالهوس آن برون آثار آثارست و بس
* باغها و سبزهها در عین جان بر برون عکسش چو در آب روان
* آن خیال باغ باشد اندر آب که کند از لطف آب آن اضطراب
* باغها و میوهها اندر دلست عکس لطف آن برین آب و گلست
گر نبودی عکس آن سرو سرور پس نخواندی ایزدش دار الغرور
این غرور آنست یعنی این خیال هست از عکس دل و جان رجال
جمله مغروران برین عکس آمده بر گمانی کین بود جنتکده
میگریزند از اصول باغها بر خیالی میکنند آن لاغها
چونک خواب غفلت آیدشان به سر راست بینند و چه سودست آن نظر
بس به گورستان غریو افتاد و آه تا قیامت زین غلط وا حسرتاه
ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد یعنی او از اصل این رز بوی برد
دفتر چهارم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۵۱
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
[ Ссылка ]
فيسبوک / Facebook
[ Ссылка ]
فيسبوک / Facebook
[ Ссылка ]
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
[ Ссылка ]
تلگرام / Telegram
[ Ссылка ]
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
[ Ссылка ]
اینستاگرام / Instagram
[ Ссылка ]
Ещё видео!