خوسازی کردن -
کار نیکو کردن -
شناخت دنیا -
زندگی بهتر -
بهتر زندگی کردن -
راه راست -
گناه -
توبه -
گناه کردن -
عمل و عکسالعمل -
راه زندگی -
چگونه رستگار شویم -
راه راست -
درست زندگی کردن -
کار خوب کردن -
چکونه خوب باشیم -
چگونه توبه کنیم -
چکونه به راه راست برویم -
از کجا شروع کنیم -
راه درست زنگی کردن -
توبه کردن -
چگونه گناه نکنیم -
شیطان در زندگی -
شیطان را بشناسیم -
راه شیطانی -
شیطان و انسان -
شکسپیر -
نمایشنامه های شکسپیر -
شکسپیر وسعدی -
راه رسیدن به خدا -
خدا را بشناسیم -
راه خدا -
محی الدین الهی قمشه ای
اهمیت روزه_
دکتر حسین الهی قمشه ای-
حسین الهی قمشه ای-
قمشه ای-
الهی قمشه ای-
سخنرانی های الهی قمشه ای-
سخنرانی-
الهی-
قرآن -
hossein elahi ghomshei-
hosseyn elahi ghomshyi-
ghomshei-
elahi ghomshei-
ghoran-
quran-
sokhanrani haye elahi ghomshei -
sokhanran -
sokhanrani -
sokhanrany -
ahamiyate ghoran -
shahkar elahi ghomshei -
behtarin - best -
behtarin sokhanrani -
jalrb tarin sokhanrani -
jaleb -
ghoran khandan -
hekayat-
hekayatihye ghorani -
شاهکار الهی قمشه ای -
شاهکار سخنرانی الهی قمشه ای -
بهترین سخنرانی الهی قمشه ای -
جالبترین سخنرانی الهی قمشه ای -
شاخص ترین سخنرانی الهی قمشه ای -
بهترینهای الهی قمشه ای -
سخنرانی طلایی الهی قمشه ای -
سخنرانی های عالی الهی قمشه ای -
حکایتهای قرآنی -
حکایت -
سخنرانی از الهی قمشه ای -
سخنران -
خلاصه سخنرانی های الهی قمشه ای -
kholase sokhanrani -
kholase sokhanrani hossin elahi ghomshei -
خداوند - روزه - کار نیک - کا رخوب - توبه - اهمیت فرآن - قرآن از نظر الهی قمشه ای - جهاد - نماز - khoda - ruze - kar nik - kar khub - tobe - ahamiyat ghoran -
آن یکی در خانهای در میگریخت
زرد رو و لب کبود و رنگ ریخت
صاحب خانه بگفتش خیر هست
که همی لرزد ترا چون پیر دست
واقعه چونست چون بگریختی
رنگ رخساره چنین چون ریختی
گفت بهر سخرهٔ شاه حرون
خر همیگیرند امروز از برون
گفت میگیرند کو خر جان عم
چون نهای خر رو ترا زین چیست غم
گفت بس جدند و گرم اندر گرفت
گر خرم گیرند هم نبود شگفت
بهر خرگیری بر آوردند دست
جدجد تمییز هم برخاستست
چونک بیتمییزیانمان سرورند
صاحب خر را به جای خر برند
نیست شاه شهر ما بیهوده گیر
هست تمییزش سمیعست و بصیر
آدمی باش و ز خرگیران مترس
خر نهای ای عیسی دوران مترس
چرخ چارم هم ز نور تو پرست
حاش لله که مقامت آخرست
تو ز چرخ و اختران هم برتری
گرچه بهر مصلحت در آخری
میر آخر دیگر و خر دیگرست
نه هر آنک اندر آخر شد خرست
چه در افتادیم در دنبال خر
از گلستان گوی و از گلهای تر
از انار و از ترنج و شاخ سیب
وز شراب و شاهدان بیحساب
یا از آن دریا که موجش گوهرست
گوهرش گوینده و بیناورست
یا از آن مرغان که گلچین میکنند
بیضهها زرین و سیمین میکنند
یا از آن بازان که کبکان پرورند
هم نگون اشکم هم استان میپرند
نردبانهاییست پنهان در جهان
پایه پایه تا عنان آسمان
هر گره را نردبانی دیگرست
هر روش را آسمانی دیگرست
هر یکی از حال دیگر بیخبر
ملک با پهنا و بیپایان و سر
این در آن حیران که او از چیست خوش
وآن درین خیره که حیرت چیستش
صحن ارض الله واسع آمده
هر درختی از زمینی سر زده
بر درختان شکر گویان برگ و شاخ
که زهی ملک و زهی عرصهٔ فراخ
بلبلان گرد شکوفهٔ پر گره
که از آنچ میخوری ما را بده
این سخن پایان ندارد کن رجوع
سوی آن روباه و شیر و سقم و جوع
مولانا
باللّه اين كشور ويران شده شاهي دارد
بر در او دل غم ديده پناهي دارد
اي شب تيره تر از زلفِ نگاران، ياران!
زير ابر سيهي طلعت ماهي دارد
ناخدايي به خدا كشتي اين دريا راست
كه دل از ساحل اميد پناهي دارد
مهدی الهی قمشه ای
بسمالله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
فاتحه فکرت و ختم سخن
نام خدایست بر او ختم کن
پیش وجود همه آیندگان
بیش بقای همه پایندگان
سابقه سالار جهان قدم
مرسله پیوند گلوی قلم
پرده گشای فلک پردهدار
پردگی پرده شناسان کار
مبدع هر چشمه که جودیش هست
مخترع هر چه وجودیش هست
لعل طراز کمر آفتاب
حله گر خاک و حلی بند آب
پرورشآموز درون پروران
روز برآرنده روزی خوران
مهره کش رشته باریک عقل
روشنی دیده تاریک عقل
داغ نه ناصیه داران پاک
تاج ده تخت نشینان خاک
خام کن پخته تدبیرها
عذر پذیرنده تقصیرها
شحنه غوغای هراسندگان
چشمه تدبیر شناسندگان
اول و آخر بوجود و صفات
هست کن و نیست کن کاینات
با جبروتش که دو عالم کمست
اول ما آخر ما یکدمست
کیست درین دیر گه دیر پای
کو لمن الملک زند جز خدای
بود و نبود آنچه بلندست و پست
باشد و این نیز نباشد که هست
پرورش آموختگان ازل
مشکل این کار نکردند حل
کز ازلش علم چه دریاست این
تا ابدش ملک چه صحراست این
اول او اول بی ابتداست
آخر او آخر بیانتهاست
روضه ترکیب ترا حور ازوست
نرگس بینای ترا نور ازوست
کشمکش هر چه در و زندگیست
پیش خداوندی او بندگیست
هر چه جز او هست بقائیش نیست
اوست مقدس که فنائیش نیست
منت او راست هزار آستین
بر کمر کوه و کلاه زمین
تا کرمش در تتق نور بود
خار زگل نی زشکر دور بود
چون که به جودش کرم آباد شد
بند وجود از عدم آزاد شد
در هوس این دو سه ویرانه ده
کار فلک بود گره در گره
تا نگشاد این گره وهم سوز
زلف شب ایمن نشد از دست روز
چون گهر عقد فلک دانه کرد
جعد شب از گرد عدم شانه کرد
زین دو سه چنبر که بر افلاک زد
هفت گره بر کمر خاک زد
کرد قبا جبه خورشید و ماه
زین دو کلهوار سپید و سیاه
زهره میغ از دل دریا گشاد
چشمه خضر از لب خضرا گشاد
جام سحر در گل شبرنگ ریخت
جرعه آن در دهن سنگ ریخت
زاتش و آبی که بهم در شکست
پیه در و گرده یاقوت بست
خون دل خاک زبحران باد
در جگر لعل جگرگون نهاد
نظامی
Ещё видео!