*غزل مولانا از دیوان شمس تبریزی: ۲۵۰۸ : مرا آن دلبر پنهان همیگوید به پنهانی*
[ Ссылка ] ، [ Ссылка ]
دلگفته و شرح و تفسیر غزلی از مولانا از دیوان شمس تبریزی: غزل های مولانا قصه هایی بسیار زیبایی هستند که در سراسرشان عشق و امید موج می زند. غزل هایی که درباره معشوق شناسی، عاشق شناسی، و شناخت راه عشق به ما آگاهی های بسیار دلپذیری میدهند. نه تنها آگاهی های عقلی و ذهنی، بلکه بسیار مهمتر از آن، آگاهی و حس و حالی را در دل خود بیابیم، و عشق و شوق و اشتیاقی برای رفتن به سوی معشوق زیبا و بی همتای مان پیدا کنیم.
روش عرضه این دلگفته ها معنی کردن کلمه به کلمه غزلیات و بیان معناهای متعدد و بحث های عقلی مربوط به آن نیست. منابع بسیاری دیگری هستند که از این زاویه ها به غزلیات شمس می نگرند و اطلاعات خوب و ارزشمندی را برای فهمیدن صورت و ظاهر معنی غزلیات به دست می دهند. ولی یافتن درکی از معنای ظاهری غزلیات تنها گام نخست راه است. باید بتوانیم از آن بگذریم تا به اصل که یافتن حس و حال در دل است برسیم. ریز بینی های بسیار عقلی در اشعار مولانا، ما را در پله عقل نگاه می دارد و از رسیدن به عشقی که در دل و جان به ودیعه گذاشته شده باز می دارد.
امیدم در پدید آوردن دلگفته های این مجموعه به تصویر کشیدن فضایی حسی است تا در حد امکان یک حال خوش قلی را با هم تجربه کنیم.
مرا آن دلبر پنهان همیگوید به پنهانی
به من ده جان، به من ده جان، چه باشد این گران جانی
یکی لحظه قلندر شو، قلندر را مسخر شو
سمندر شو، سمندر شو، در آتش رو به آسانی
در آتش رو، در آتش رو، در آتشدان ما خوش رو
که آتش با خلیل ما، کند رسم گلستانی
نمیدانی که خار ما بود شاهنشه گلها؟
نمیدانی که کفر ما بود جان مسلمانی؟
سراندازان، سراندازان، سراندازی، سراندازی
مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی، مسلمانی
خداوندا، تو میدانی که صحرا از قفس خوشتر
ولیکن جغد نشکیبد ز گورستان ویرانی
کنون دوران جان آمد که دریا را درآشامد
زهی دوران، زهی حلقه، زهی دوران سلطانی
خمش، چون نیست پوشیده فقیر باده نوشیده
که هست اندر رخش پیدا، فر و انوار سبحانی
Ещё видео!