قبل از اینکه سفرمون را شروع کنیم تصمیم گرفتیم با هم ازدواج کنیم اما قوانین ایران این اجاره را به ما نمی داد، برای همین خودمون با قلبمون با همدیگر ازدواج کردیم، و قول دادیم که تا ابد در همه لحظه ها با هم باشیم.
این سفر با اینکه خیلی سخت بود اما یکی از بهترین تجربه های زندگیمون شد. و به خاطر سختی هایی که داشت باعث شد همدیگر را بهتر بشناسیم چون انسان در شرایط سخت خود واقعی اش را نشون میده.
قسمت اول داستان:
[ Ссылка ]
----------
✅اینستاگرام قصه های مجید:
[ Ссылка ]
دست همتون درد نکنه که همراه ما هستید🙏🏻
داستان آشنایی من و آناستاسیا - قسمت دوم - سفر و ازدواج
Теги
زندگی در روسیهروسیه برای زندگیقصه های مجیدازدواجازدواج با دختر روسازدواج ایرانی روسیهمسر روسدختر روسداستان عاشقانهداستان واقعیعشقعاشقانهآناستاسیااصفهانزندگی با دختر روساخلاق روستجربه زندگی در روسیهزندگی در روسیه برای ایرانیانفرهنگ روسیهزندگی شادزن روسمرد ایرانیپسر ایرانیازدواج پسر ایرانی با دختر روسازدواج اینترنتیزن گرفتنچطوری زن گرفتمعشق اینترنتیایرانگردیجهانگردیسفرنامهسفر دور ایرانسفر روسیه