مقدمه ای بر مبحث عشق ، انکار کردن موسی علیه السلام بر مناجات شبان ، دفتر دوم مثنوی ، قسمت ۲
شرح مثنوی مولوی توسط پیرجان
#پیرجان
عتاب کردن حق تعالی موسی را علیه السلام از بهر آن شبان
وحی آمد سوی موسی از خدا بندهی ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی یا برای فصل کردن آمدی
تا توانی پا منه اندر فراق ابغض الاشیاء عندی الطلاق
هر کسی را سیرتی بنهادهام هر کسی را اصطلاحی دادهام
در حق او مدح و در حق تو ذم در حق او شهد و در حق تو سم
ما بری از پاک و ناپاکی همه از گرانجانی و چالاکی همه
من نکردم امر تا سودی کنم بلک تا بر بندگان جودی کنم
هندوان را اصطلاح هند مدح سندیان را اصطلاح سند مدح
من نگردم پاک از تسبیحشان پاک هم ایشان شوند و درفشان
ما زبان را ننگریم و قال را ما روان را بنگریم و حال را
( ما درون را بنگریم حال را نی برون را بنگریم وقال را )
ناظر قلبیم اگر خاشع بود گرچه گفت لفظ ناخاضع رود
زانک دل جوهر بود گفتن عرض پس طفیل آمد عرض جوهر غرض
چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز سر بسر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آداب دانان دیگرند سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر نفس سوزیدنیست بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو گر بود پر خون شهید او را مشو
خون شهیدان را ز آب اولیترست این خطا را صد صواب اولیترست
در درون کعبه رسم قبله نیست چه غم از غواص را پاچیله نیست
تو ز سرمستان قلاوزی مجو جامهچاکان را چه فرمایی رفو
ملت عشق از همه دینها جداست عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست عشق در دریای غم غمناک نیست
دفتر دوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۳۶
سر آغاز
ذرهها دیدم دهانشان جمله باز گر بگویم خوردشان گردد دراز
دفتر سوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱ ، سر آغاز
بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست عاقبت ما را بدان سر رهبرست
دفتر اول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۶
سر آغاز
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب کلی پاک شد
ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما
دفتر سوم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱، سر آغاز
دلم رمیده لولی وشیست شورانگیز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
حضرت حافظ ، غزل ۲۶۶
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
حضرت حافظ ، غزل ۱۱۱
حکایت در بیان توبهی نصوح کی چنانک
شیر از پستان بیرون آید باز در پستان نرود
آنک توبه نصوحی کرد هرگز از آن گناه یاد
نکند ...... سنیسره للیسری نشده است لذت و
نیسره للعسری باقیست بر وی
هر که را اسرارحق ( کار) آموختند مهر کردند و دهانش دوختند
دفتر پنجم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۸۸
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
[ Ссылка ]
فيسبوک / Facebook
[ Ссылка ]
فيسبوک / Facebook
[ Ссылка ]
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
[ Ссылка ]
تلگرام / Telegram
[ Ссылка ]
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
[ Ссылка ]
اینستاگرام / Instagram
[ Ссылка ]
Ещё видео!