غزل شمارهٔ ۸۵-۱ مولانا
همه صیدها بکردی، هله، میر! بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
همه غوطهها بخوردی، همه کارها بکردی
منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر
همه نقدها شمردی، به وکیل درسپردی
بِشِنو از این محاسب عدد و شمار دیگر
تو بسی سمنبران را به کنار درگرفتی
نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر
خُنُک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش
بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله، تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب کشد او بیار دیگر
نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس
بُوَدش ز هر حریفی طرب و خمار دیگر
همه عمر خوار باشد چو برِ دو یار باشد
هله، تا تو رو نیاری سوی پشتدار دیگر
که اگر بتان چنین اند ز شه تو خوشه چینند
نَبُدست مرغ جان را به جز او مطار دیگر
Ещё видео!