داستان ترسناک: اسم من فریبرزه. پدر و مادرم تو یک حادثه تصادف کردند و توی جاده روستایی که منتهی به قبرستان قدیمی روستای متروکه میشد, فوت کردند. البته هیچ وقت ماشین مقابل آنها کشف نشد. اون زمان من ۱۵ سالم بود،سه سال در کنار دوست پدرم زندگی کردم و بعد در ۱۸ سالگی، به محل وقوع حادثه، رفتم تا برای پدر و مادرم، شمع، روشن کنم و براشون عزاداری کنم. حواسم به تاریک شدن هوا نبود،ناگهان به خودم اومدم و دیدم هوا تاریک شده و از اون جاده فرعی روستایی هم ماشین عبور نمیکرد. رفتم توی مخروبهای که اتفاقات عجیب شروع شد و فردی به نام مش رحیم،در کوران آن حوادث،منو نجات داد و به خونه خودش برد و قرار شد من تا روستای مجاور که سید احمد در اون زندگی میکنه با الاغ مش رحیم برم، اما در راه اتفاقات عجیب و غریب و ترسناک...
لطفا کانال ما را سابسکرایب کنید.
همچنین اگر ویدیوهای ما را دوست دارید ،لطفا با لایک کردم ویدئو از ما حمایت کنید و با ما همراه باشید. منتظر در نظرات ارزشمند شما در قسمت کامنتها هم هستیم.
لینک سابسکرایب کانال
[ Ссылка ]
سلام ما تصمیم گرفتیم در این کانال داستان های واقعی ترسناک که ارسالی از سنت شما دوستان هست و گاهی غم انگیز و گاهی شاد و در عین حال حاوی پیامهای عبرت آموز هست را با شما به اشتراک بگذاریم .
لینک سایر ویدیوها و پلی لیست ها:
[ Ссылка ]
[ Ссылка ]
[ Ссылка ]
لطفا ما را سابسکرایب کنید و ویدیوهای ما را لایک کنید.
لینک سایر شبکه های اجتماعی
لینک کانال تلگرام:
[ Ссылка ]
ترسناک ترین داستان واقعی
داستان ارواح ترسناک
داستان جن
ماجرای جن زدگی
داستانهای ارواح
داستان های واقعی ترسناک
ماجراهای ترسناک واقعی
داستانهای وحشتناک واقعی
داستان ترسناک کوتاه
داستان های جن گیری
ماوراء
#داستان_ترسناک_واقعی
#داستان_وحشتناک
#ارواح
#جن
#ماوراء_الطبيعة
Ещё видео!