مادرشوهرم اصرارداشت روزا با شوهرم... تا شبا پسرش بتونه استراحت کنه ! فکرکردم شوخی میکنه اما یه شب...
ساکن جزیره میناب بودیم و تو زندگی خیلی خوشبخت بودیم تا اینکه مادرم خیلی زود مریض شد و ما رو به تنها گذاشت . چند سال بعد ما به امارات رفتیم و عروس عربا شدم شرط مادر شوهرم برای عقد این بود که من روزا با شوهرم ... تا پسرش بتونه شبا رو استراحت کنه ! اولش فکر میکردم شوخی میکنه اما یه شب با چشمای خودم دیدم ....
#داستان_واقعی
#داستان
#پادکست
#خیانت_مردان
#خیانت
این داستان جذاب رو از اینجا تماشا کنید : [ Ссылка ]
شبا تو خیابونا آواره بودم اولین ماشینی که جلو پام ترمز میکرد سوار میشدم :
[ Ссылка ]
از زمانیکه خواهرزنم بیوه شده خیلی بهم نزدیک میشه منم ...
[ Ссылка ]
پادکست
داستان واقعی جدید
داستان خیانت
داستان خیانت و جدایی
خیانت
خیانت به همسر
داستان های واقعی خیانت
خیانت زنان
خیانت مردان
خیانت زن و شوهر
عزیزای دلم خواهش میکنم از من با لایک کردن حمایت کنید ممنونم
Ещё видео!