اهل هزار و یک شبم، از ته قصه ها میام
از زَمهریرِ بی کتاب، از شهر بی صدا میام
دختر خاکستر نشین، انکاری بی سرزمین
فانوس پشت پنجره، در این شب ستاره چین
ای قصه گو قصه ای بهتر بنویس
فردای نقطه چین و از سر بنویس
ای قصه گو قصه ای بهتر بنویس
فردای نقطه چین و از سر بنویس
امشب شب ضیافته، در قصر یخ، عاج و بلور
میلاد شهزاده ی من، اینجا کنار کوه نور
من بی لباس و بی نفس، کنج پر از رنج قفس
برای دستای فقیر، معجزه یک بوسه بس
انگار ستاره ای داره، رختم و سوزن می زنه
انگار تو قاب پنجره، کفش بلورین منه
ببین که اسب معجزه، اومده پای پله ها
انگار به خوابم اومده، شهزاده عاشق ما
ای قصه گو قصه ای بهتر بنویس
فردای نقطه چین و ازسر بنویس
ای قصه گو قصه ای بهتر بنویس
فردای نقطه چین و ازسر بنویس
Ещё видео!