حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر ... دفتر ششم مثنوی ، قسمت ۲۳
شرح مثنوی مولوی توسط پیرجان
#پیرجان #
مکرر کردن برادران پند دادن بزرگین را
و تاب ناآوردن او آن پند را و در رمیدن او
ازیشان شیدا و بیخود رفتن و خود را در
بارگاه پادشاه انداختن بیدستوری خواستن
لیک از فرط عشق و محبت نه از گستاخی
و لاابالی الی آخره
همچو عنینی که بکری را خرد گرچه سیمینبر بود کی بر خورد
چون چراغی بی ز زیت و بی فتیل نه کثیرستش ز شمع و نه قلیل
در گلستان اندر آید اخشمی کی شود مغزش ز ریحان خرمی
همچو خوبی دلبری مهمان غر بانگ چنگ و بربطی در پیش کر
همچو مرغ خاک که آید در بحار زان چه یابد جز هلاک و جز خسار
همچو بیگندم شده در آسیا جز سپیدی ریش و مو نبود عطا
آسیای چرخ بر بیگندمان موسپیدی بخشد و ضعف میان
لیک با باگندمان این آسیا ملکبخش آمد دهد کار و کیا
اول استعداد جنت بایدت تا ز جنت زندگانی زایدت
طفل نو را از شراب و از کباب چه حلاوت وز قصور و از قباب
حد ندارد این مثل کم جو سخن تو برو تحصیل استعداد کن
بهر استعداد تا اکنون نشست شوق از حد رفت و آن نامد به دست
گفت استعداد هم از شه رسد بی ز جان کی مستعد گردد جسد
لطفهای شه غمش را در نوشت شد که صید شه کند او صید گشت
هر که در اشکار چون تو صید شد صید را ناکرده قید او قید شد
هرکه جویای امیری شد یقین پیش از آن او در اسیری شد رهین
عکس میدان نقش دیباجهی جهان نام هر بندهی جهان خواجهی جهان
ای تن کژ فکرت معکوس رو صد هزار آزاد را کرده گرو
مدتی بگذار این حیلت پزی چند دم پیش از اجل آزاد زی
ور در آزادیت چون خر راه نیست همچو دلوت سیر جز در چاه نیست
مدتی رو ترک جان من بگو رو حریف دیگری جز من بجو
نوبت من شد مرا آزاد کن دیگری را غیر من داماد کن
ای تن صدکاره ترک من بگو عمر من بردی کسی دیگر بجو
دفتر ششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۲۵
اعتراض مریدان در خلوت وزیر
ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتهی ما میشنود
دفتر اول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۲۹
مبحث دنیای وارونه و چند راه کار، امتحان کردن خواجه لقمان زیرکی لقمان را ، دفتر دوم مثنوی
ظاهر شدن فضل و زیرکی لقمان پیش امتحان کنندگان
[ Ссылка ]
مفتون شدن قاضی برزن جوحی و در صندوق ماندن و نایب قاضی ... ، دفتر ششم مثنوی ، قسمت ۱
[ Ссылка ]
باز آمدن به شرح قصهی شاه زاده و ملازمت او در حضرت شاه
شاه زاده پیش شه حیران این هفت گردون دیده در یک مشت طین
هیچ ممکن نه ببحثی لب گشود لیک جان با جان دمی خامش نبود
آمده در خاطرش کین بس خفیست این همه معنیست پس صورت ز چیست
صورتی از صورتت بیزار کن خفتهای هر خفته را بیدار کن
آن کلامت میرهاند از کلام وان سقامت میجهاند از سقام
پس سقام عشق جان صحتست رنجهااش حسرت هر راحتست
ای تن اکنون دست خود زین جان بشو ور نمیشویی جز این جانی بجو
دفتر ششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۳۱
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
[ Ссылка ]
فيسبوک / Facebook
[ Ссылка ]
فيسبوک / Facebook
[ Ссылка ]
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
[ Ссылка ]
تلگرام / Telegram
[ Ссылка ]
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
[ Ссылка ]
اینستاگرام / Instagram
[ Ссылка ]
Ещё видео!