شرح شمس - ج 62: "آمده ام که تا به خود..." دکتر حاجی بلند
غزل شماره 322
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت
آمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت
آمدهام که تا تو را جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت
آمدهام که بوسهای از صنمی ربودهای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت
گل چه بود که گل تویی ناطق امر قل تویی
گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت
جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی
فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت
صید منی شکار من گر چه ز دام جستهای
جانب دام بازرو ور نروی برانمت
شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو
در پی من چه میدوی تیز که بردرانمت
زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی
گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت
از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همیپرانمت
نی که تو شیرزادهای در تن آهوی نهان
من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت
گوی منی و میدوی در چوگان حکم من
در پی تو همیدوم گر چه که میدوانمت
شرح شمس - ج 62: "آمده ام که تا به خود..." دکتر حاجی بلند
Теги
مولانا جلال الدین محمدتصوف و عرفانمولانا جلال الدین محمد بلخیMathnaviShamsIslamic Mysticismغزلیات شمسدیوان کبیرمولانا و شمسDiwan-e Shams-e Tabriz-i (Book)غزلیات شمس تبریزیمثنویشعر عرفانیادبیات فارسیmathnavimewlanaشمس تبریزیمولانامولانا جلال الدینرومیادبیاتادبیات عرفانیشعرغزلعرفانعرفان اسلامیمثنوی معنوی مولویمولویتفسیر دیوان شمس تبریزیعشق الهیطریقتشیخسالکسلوکmevlanarumimysticismصوفیتصوفعلی حاجی بلند