کتاب بینوایان، اثر بینظیر ویکتور هوگو، از رمانهایی است که هر بار خواندنش حرفهایی تازه برای گفتن دارد و هر بار نیز احساسات مخاطبش را بر میانگیزد. ویکتور هوگو مهمترین مقطع تاریخ فرانسه را در رمانی با شخصیتهای زنده به تصویر کشیده است. نگاهها و نفسهای ژان وارژان و رنجیدگی و شوریدگی کوزت را میشود در سطرسطر کتاب حس کرد.
از این اثر بینظیر فیلمها و تئاترهای اقتباسی زیادی ساخته شده است. ویکتور هوگو در بینوایان (Les Miserables) به تشریح بی عدالتیهای اجتماعی و فقر و فلاکت مردم فرانسه میپردازد، همان عوامل و محرکهای اجتماعی که منجر به سقوط ناپلئون سوم شد. انحصار توزیع قدرت و ثروت در دست خانواده فاسد سلطنتی که از مشکلات جامعه فرانسه کاملا بیاطلاع بودند، بینوایان تصویر راستین سیمای مردم فرانسه در قرن نوزدهم است. چهره چند قهرمان در بینوایان برجستهتر ترسیم شده است.
ویکتور هوگو (Victor Hugo) شاعر و داستاننویس در سال 1802 میلادی به دنیا آمد. معروفترین رمانهای او گوژپشت نتردام و بینوایان هستند. کتابهای او بازگوکنندۀ تاریخ فرانسه در زمان امپراتوری ناپلئون و پس از آن است. او علاوه بر نویسندگی، سالها در مشاغل سیاسی و مجلس حضور داشت.
هوگو به دلیل داشتن عقاید آزادیخواهانه و حمایت از محرومان جامعه، همواره مورد خشم سران حکومتی بود و با وجود سانسور، تهدید و تبعید هرگز از آرمانهای خود دست نکشید. او به همین دلیل سالهای بسیاری را در تبعید گذراند. کتاب بینوایان و بسیاری آثار دیگر را در همین دوران نوشت؛ او دربارۀ بینوایان گفته است: «من این کتاب را برای همۀ آزادیخواهان جهان نوشتهام.» ویکتور هوگو در سال 1885 در پاریس درگذشت.
در بخشی از کتاب بینوایان میخوانیم:
در ساعات پایانی روز دوم فرار، پس از سیوشش ساعت گرسنگی و بیخوابی دوباره دستگیر شد و دادگاه او را به سه سال زندان محکوم کرد که هشت سال به درازا کشید، چون ژان والژان بار دیگر در ششمین سال فرار کرد. ولی نگهبانها موقع حضور و غیاب از فرارش باخبر شدند و مردم هم او را زیر تیرکِ یک کشتی در ساحل دیدند. او در برابر نگهبانهای زندان مقاومت کرد و طبق قانون، به جرم فرار و مقاومت به پنج سال زندان دیگر محکوم شد. ده سال در زندان بود که برای سومینبار اقدام به فرار کرد و اینبار هم دستگیر و به سه سال زندان دیگر محکوم شد. بالاخره پس از نوزده سال در اکتبر سال 1815 از زندان آزاد شد. نوزده سال زندان برای شکستن پنجرۀ نانوایی و دزدیدن یک قرص نان!
ژان والژان گریان و لرزان وارد زندان شد و عبوس و سنگدل از آن بیرون آمد. چه بر سر این شخص آمده بود؟
اینک او کینۀ جامعه را به دل گرفته بود چون جامعه را مسئول سرنوشت شوم خود میدانست. ژان والژان هرچند بیسواد بود اما فرد نادانی نبود. در اوج فلاکت و بدبختی، درک و فهمش بالا رفته بود. زیر ضربهها و شکنجههای زندان، زیر زنجیرها، در خستگی و بیتوانی، زیر آفتاب سوزان زندان، روی تخت سفت و زمخت، زندانیِ محکوم به اعمال شاقه، در همهحال او در خود فرو رفته بود و میاندیشید.
او در درون خودش دادگاهی تشکیل داد و خودش را قضاوت کرد. فهمید بیگناهی نیست که ناعادلانه مجازات شده باشد و مرتکب عمل ناپسند و قابل سرزنشی شده است.
کتاب صوتی بینوایان _ اثر ویکتور هوگو ( قسمت 1)
Теги
موزیکموزیک ویدیوفیلمکلیپکتابکتاب صوتیپادکستپادکست علمیپادکست انگیزشیشعراشعارخوانندهگویندهآهنگعلمیانگیزهانگیزشیموفقیترادیورادیو پرژنزندگیایرانفارسیمشاهیراساطیرصداصوتصدای ایرانصدای فارسیbookaudio bookiranpodcastradioradio persianpersianfarsivoicesoundvoice of iranvoice of persianرمانویکتور هوگوبینوایانکتاب صوتی بینوایانکتاب صوتی بینوایان اثر ویکتور هوگورمان صوتی بینوایان اثر ویکتور هوگورمان صوتی بینوایان