استاد عیسی باربد
پدر استاد « عیسی باربد » اين نوازنده ي بي نظير آذري ، « اسماعیل » اهل روستای « شیره جین » شهرستان سراب ، مثل سایر هموطنانش جهت تامین معاش و رهایی از زنجیرهای ظالمانه ي جامعه ي فئودالی آن روز ، به
باکو رفته و در آنجا با خانمی بنام « قمر» ازدواج مینماید . عیسی ، تنها فرزند آنها در بهار سال 1295 هجري شمسي به دنيا مي آيد . عیسی ، از دوران نوجوانی همراه با تحصیل علم به آموزش موسیقی پرداخته و در پانزده سالگی به هنرستان « کلوپ فیالوتوف » وارد شده و پس از یادگیری کامل تار آذربایجانی ، به جمع ارکستر سی و پنج نفری « دکتر لیانسیان » میپیوندد . وی علاوه بر موسیقی ، به زبانهای انگلیسی و روسی هم تسلط کامل داشته است . استاد در همین دوران ، با خانمی روسی ازدواج کرده و صاحب پسری بنام « رافائیل » میگردد .
استاد عیسی باربد در سال همراه با پدر و تار محبوب نالانش وارد ایران شده و در شهر سراب ساکن میگردد .
رافائیل بعد از هجرت استاد به ایران ، همراه با مادرش که هر دو تبعه ي آنجا محسوب میشدهاند در باکو مانده و بعدها با اخذ مدرک تحصیلات عالی در رشته ي معادن و صنایع ، از طر ف دولت شوروی آن زمان ، در ذوب آهن اصفهان مشغول به کار میگردد ، ولی چون استاد به دلیل مهاجر بودن ، همیشه تحت نظر سازمان امنیت رژیم شاه قرار داشته بخاطر درامان ماندن موقعیت فرزندش ، سعی میکند با او ارتباط علنی نداشته باشد و گویا مکاتبات و دیدارهایی بطور مخفیانه داشتهاند .
تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ، رافائیل که در آن موقع در شوروی بوده برای دیدار استاد به سراب میآید ولی متاسفانه نه تنها استاد ، بلکه برادرانش را هم که در تبریز بودهاند نمیتواند ببیند و با دلی آکنده از بار سالها حسرت و جدایی به باکو باز میگردد .استاد عيسي باربد كه در ميان عامه ي مردم به استاد عيسي بالا معروف و مشهور گشته ، برای امرار معاش و آشنا نمودن مردم با موسیقی آذربایجانی ، همراه با « اسدالله دایره زن » اهل روستای « عسگر آباد » سراب ، مشغول اجرای کنسرت در یکی از قهوهخانههای سراب شده و با استقبال بینظیر مردم روبرو میشود .
پس از آن ، مردم از او جهت برگزاری مجالس عروسی و شادمانی دعوت مینمایند و در هیمن دوران با خانمی شایسته و مهربا ن به نام « طوبی دادخواه » فرزند « رمضان دادخواه » آشنا شده و ازدواج مینماید که ثمره ي آن پنج پسر و سه دختر میباشد .
استاد در زمان خویش در زمینه ي نواختن تار آذربایجانی و اجرای آواز در آذربایجان کم نظیر بوده و در ضمن خاک عزیز آذربایجان را همچون معشوقهای زیبا و بیهمتا با جان و دل میپرستیده است .
بنابراین در شهرستان سراب کلیه ي شهروندان از هنرمندان و صاحب نظران گرفته تا روستائیان زحمتکش و قهوه خانه نشینان ، که در آن دوران شاهد زندگی شرافتمندانه و هنرنماییهای کم نظیر استاد بودهاند همه از ایشان به عنوان انسانی شریف و خیرخواه و هنرمند یاد کرده و نام پر آوازه ي ایشان را زینت مجالس و شادیهای خویش میسازند .
استاد در زمان رژیم سابق مدتی ، به شهر میانه تبعید میگردد در آنجا جهت کسب معاش ، به مجالس رفته و هنرنمایی مینماید و چون دایره زن نداشته به ابتکار شخصی ، دستگاهی ساده از یک طبل ضربه میزده و بدینگونه به تنهایی هم تار میزده و هم میخوانده و هم جای خالی یک دایره زن را پر مینموده است . به خاطر هنر بینظیر و اخلاق پسندیدهاش مرم میانه از او استقبال کرده و برایش احترام و عزت خاصي قائل بودهاند . استاد ، بعد از اتمام مدت تبعیدش که یک سال و نیم بوده دوباره به سراب برگشته و حدوداً در سال 1355 در جریان مراسم روز زن ، از طرف اکیپ فیلمبرداری صدا و سیمای تبریز ، مورد توجه قرار گرفته و جهت اجرای کنسرت به تبریز میرود .
استاد همراه با آقایان « جابر احمدیان » و « محمد ابراهیم میمندی » که هر دو از دایره زنها وخوانندگان بنام و اهل روستای « اسفستان » سراب بودند در صداو و سیمای تبریز و هتل « اینترناشنال » تبریز برای علاقمندان کنسرت اجرا مینمايند . وقتی که استاد در سال 1353 دچار بیماری سرطان معده میگردد نه تنها دوستان وآشنایان بلکه ایلی به بزرگی آذربایجان را ، غمگین و اندهبار میسازد . آقای محققی معلم موسیقی در شهر سراب درباره ي استاد میگوید : « استاد ، به مبانی اخلاقی و آموزش درست موسیقی و زبان آذری تاکید داشت و کلاً انسانی دلسوز به وطن و مردم بود . یکی از ویژگیهای او حفظ سِرّ مردم بود .
ایشان علاقه ي خاصی به سه گاه زابل داشت و در خلوت برای خودش می زد و گریه میکرد و از یک نوع جدایی از هویت اصلیاش ناله مینمود . یک ماه قبل از فوتش به ملاقاتش رفتم ، تا مرا دید گفت تار را بده به من و من تار همیشگی و محبوبش را که از باکو آورده و خودش با سلیقه صدف کاری کرده بوده به دستش دادم ، شروع کرد به زدن دستگاه بیات شیراز . گفتم استاد ترانهاش را هم بخوان و شروع کرد به خواندن ترانه ي معروف « آیریلیق » گفتم استاد چرا آن را میخوانی ؟ گفت به خاطر اینکه دارم از شما جدا میشوم . »
و این چنین بود که فرزند هنرمند و بزرگ منش این سرزمین در مورخه ي 14/8/1353 در فصل خزان گلها ، ایل و تبارش ، با شیه ي دردناک کوهستان بزغوش وهمراه با کوه نشینان پر غرور خروشان و خشمگین ، در سوگ شهسوار مهربانشان به فریاد درآمده و شیون و ناله سر دادند . مردم هنر دوست آذربایجان بخصوص اهالی سراب ، برای استاد مراسم تشییع مفصلی گرفته و وی را در قبرستان امام زاده ي سراب به خاک سپردند و این بایاتی معروف مردمی را برای ابد ، بدرقه ي راهش نمودند :
ازسايت مشاهير شهرستان سراب
ويديو:پرويز محمدى
Ещё видео!