این داستان در یکی از محله‌های کوچک اتفاق افتاد، جایی که شیخی در مسجد به آموزش دین و اخلاق مشغول بود و در طول سال‌ها مریدان بسیاری پیدا کرده بود. اما شایعاتی میان مردم رواج داشت که شیخ بارها و بارها با زنان جدید ازدواج می‌کرد و هرگز تعداد همسران دائم و صیغه‌ای‌اش کمتر از چهار نفر نمی‌شد. هر بار هم که یکی از همسران را رها می‌کرد، زنی جوان‌تر و زیباتر جایگزین او می‌شد.

یک روز، شیخ به مراسم بزرگداشت حافظان قرآن دعوت شد که در آن مقامات ارشد نیز حضور داشتند. در میان شرکت‌کنندگان، دختری ۱۷ ساله بود که مقام اول را در مسابقه کسب کرده بود. این دختر زیبا و بااستعداد توجه شیخ را جلب کرد و او به یکی از نزدیکانش که در کنارش نشسته بود گفت که می‌خواهد اطلاعات بیشتری درباره این دختر و خانواده‌اش به دست آورد.

فردای آن روز، شیخ اطلاعات کاملی از این دختر به دست آورد و متوجه شد که پدر او یکی از نمازگزاران مسجدش است و از مریدان او نیز به حساب می‌آید. این خبر شیخ را بسیار خوشحال کرد، اما دختر بیچاره پنج خواهر دیگر نیز داشت و او بزرگترینشان بود. این دختر همیشه شاگرد ممتاز مدرسه‌اش بود و آرزو داشت به دانشگاه برود و تحصیلاتش را ادامه دهد تا بتواند خانواده‌اش را از فقر نجات دهد.

صبح روز بعد، مریدان شیخ به نزد پدر دختر رفتند و به او اطلاع دادند که شیخ قصد دارد از دختر بزرگش خواستگاری کند. مرد فقیر با خوشحالی این خبر را به خانه برد، اما از رفتار همسرش تعجب کرد. وقتی دید که همسرش با این ازدواج مخالفت می‌کند، بسیار ناراحت شد.

زفاف
شب زفاف
ابراهیم تیوی
پادکست
پادکست فارسی
پرونده
مهتی تیوب
امازون تیوی
پرونده ایرانی
اعتراف Eteraf
شیخ
داستان

پرونده,داستان,پادکست,پادکست فارسی,ابراهیم تیوی,مهتی تیوب,عیسی تیوی,اعتراف,پرونده ایرانی,شیخ,اسلام

свернуть