بعد مرگم شده بود…
آمدم مجلس ترحیم خودم ،
همه را می دیدم
همه آنها که نمیدانستم عشق من در دلشان ناپیداست
واعظ از من میگفت…
از نجابتهایم،
از همهی خوبیها
و به خانمها گفت :
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگینتر…
راستی این همه اقوام و رفیق !!؟؟
من خجل از همهشان !
من که یک عمر گمان میکردم
تنهایم
و نمیدانستم
من به اندازه یک مسجد پر از آدم ،
دوستانی دارم
همه شان آمدهاند!
چه عزادار و غمین…
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم ،
همه از خوبی من میگفتند
حسرت رفتن ناهنگامم ،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساختهاند
از رفاقتهایم …
از صمیمیت دوران حیات
یک نفر گفت: چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است
یک نفر هم میگفت :
“من و او وه چه صمیمی بودیم” !!
و عجیب است مرا ،
او سه سال است که با من قهر است… !!
یک نفر ظرف گلابی آورد
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه برداشت رفیق ،
لای آن باز نکرد …
و ثوابی که نیامد بر من
آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست …
من کنارش رفتم
اشک در چشم ، عزادار و غمین ،
خوبیام را میگفت
چه غریب است مرا … !
آن ملک آمد باز…
آن عزیزی که به او گفتم من:
« فرصتی میخواهم »
خبرآورد مرا:
« میشود برگردی…
مدتی باشی ، در جمع عزیزان خودت…
نوبت بعد ، تو را خواهم برد…
روح من رفت کنار منبر…
و چه آرام به واعظ فهماند:
اگر این جمع مرا میخواهند،
فرصتی هست مرا…
میشود برگردم…
من نمیدانستم این همه قلب مرا میخواهند !
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز…
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت :
« معذرت میخواهم
خبری تازه رسیدهست مرا
گوئیا شادروان مرحوم ،
زنده هستند هنوز » !
خانمی جیغ کشید و غش کرد
و عزیزی به شتاب ،
مضطرب ،
رفت که رفت…
یک نفر گفت: « که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد، خبر فرمایید
سوگواری بکنیم ! »
عهد ما نیست
به دیدار کسی، کو زنده است
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است !!!
واعظ آمد پایین…
مجلس از دوست تهی گشت عجیب !
صحبت زنده شدن چون گردید ،
ذکر خوبیهایم
همه بر لب خشکید…
ملک از من پرسید:
« پاسخت چیست ؟
بگو !
تو کنون میآیی !؟
یا بدین جمع رفیقان خودت میمانی!!؟؟ »
چه سوال سختی !
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن…
زنده باشم بیدوست ؟
مرده باشم با دوست ؟
زنده باشم تنها !؟
مرده در جمع رفیقان، عزیز!؟
من که در حیرتم از کردهی این مردم نیز…!!!
کاش باور بکنیم
کاش بیدار شویم
خوب اندیشه کنیم
معنی واقعی آمدن و رفتن چیست ؟
ای کاش دلی شاد کنیم
تا زمانی که هنوز
زنده اندر برِ ماست…
سهراب سپهری
پ.ن:
آنچه در این ویدیو تماشا کردید، بخش کوتاهی از برنامه ی شعر و چای - قسمت ۸ بود که هم اکنون می توانید برنامه ی کامل را با وارد شدن به لینکِ زیر تماشا کنید.
@_ws8
با احترام،
امیرنظام
#شعروچای #امیرنظام_صمدآبادی #قسمت_۸
مجلس ترحیم خودم
Теги
امیرنظامامیرنظام صمدآبادیدرد دل با خداخودت باشعلاقه جانداستان کوتاهدکلمهگویندهشعرAmirnezamAmirnezam SamadabadiDarde deldarde del ba khodaDeklamehDastane kootahAlaghe janKhodat bashSherEbiManotoIranian MusicInstagramGoogooshGooyandehIranian SpeakerPublic SpeakingStory tellingاخبار ایرانسلبریتی ایرانپشت پردهPoshteh PardehMBC PersiaBBC Farsiکلاب هاوسTatalooKhalseBehzad LeitoSher O Chaiمجلس ترحیم خودم