«ویکتور» میخواهد اثاث خانه پدرش را بفروشد. همسرش «استر» از «والتر»، برادر ویکتور، متنفر است؛ چراکه توانسته درس بخواند و ثروتمند شود. وی معتقد است که اثاثیه پدری متعلق به ویکتور است و والتر از آنها سهمی ندارد. در این زمان والتر سر میرسد.
«ویکتور» و همسرش «اِستر» منتظر سمسار هستند تا وسایل خانه پدری ویکتور را بفروشند. استر از ویکتور میخواهد وسایل را ارزان نفروشد. آنها درباره مسائل مختلف با هم بحث می کنند. استر از «والتر»، برادر ویکتور، متنفر است؛ چون توانسته درس بخواند و ثروتمند شود؛ در حالی که ویکتور، به خاطر نگهداری از پدرش، نتوانسته ادامه تحصیل بدهد و در نتیجه آنها وضعیت مالی خوبی ندارند.
استر معتقد است که اثاثیه پدری متعلق به ویکتور است و والتر نباید سهمی از آنها داشته باشد. او همچنین از ویکتور میخواهد از برادرش کمک بگیرد و کار دلخواهش را دنبال کند.
سمسار میآید و ویکتور به او میگوید که اثاثیه خانه شانزده سال دست نخورده مانده و آنها در فکر فروش نبودهاند؛ حالا هم به خاطر خراب کردن خانه های این منطقه مجبور به فروش آنها هستند.
سمسار وسایل را بررسی میکند و از آنها خوشش میآید، ولی بر سر قیمت چانه می زند. ویکتور میخواهد همه وسایل را بفروشد، ولی سمسار تنها چند تکه از آنها را میخواهد. سرانجام پس از کلی بحث و حرف، آنها معامله می کنند.
در این زمان والتر سر میرسد و ویکتور به او میگوید که اثاث را فروخته است. استر و والتر با قیمت سمسار موافق نیستند و باز هم بینشان بحث میشود. در میان این بحث ها استر و ویکتور متوجه میشوند که والتر در باتلاق موفقیت و اسکناس غرق شده است. او بعد از کلی کلنجار با خودش حالا می داند چطور ویکتور را دوست داشته باشد. والتر معتقد است که استر و ویکتور خوشبختاند و به ویکتور پیشنهاد کار در یک آزمایشگاه تحقیقاتی را میدهد؛ ولی ویکتور به تصور اینکه والتر برایش دلسوزی میکند، پیشنهاد را نمیپذیرد؛ در حالی که والتر معتقد است ویکتور خودش از آرزوهایش دست کشیده است.
-------------
«آرتور میلر» نویسنده، نمایشنامه نویس و فیلمنامه نویس شهیر آمریکایی است. وی نویسندهای است متعهد که پیوسته جریانهای فرهنگی و سیاسی اجتماع خود را موضوع آثارش قرار داده و نیش قلمش را بر نظام سلطهگر سرمایهداری فرود آورده است.
Ещё видео!