افتخار میکرد که بهش لقب اسطوره بدن، اسطوره جنگهای نامنظم اسطوره چاقو کشی اسطوره نبردهای خیابانی، هرجا که میرفت سینش رو میداد جلو و میگفت من گنده لات خاک سفیدم به من میگن علی عظیمی ولی از بد روزگار چهره ترسناک و با ابهتی هم داشت و هرکس که یه بار اونو میدید میفهمید سرش برای دعوا و درگیری درد میکنه و دو پا که داشت دو پای دیگه هم قرض میکرد و از اون فرار میکرد. تمام زندگی علی به دعوا و درگیری بود، چاقو کشی، بستن خیابون و سرقتهای مسلحانه. علی به جز چاقو و پنجه بوکس چیز دیگه ای رو قبول نداشت، همه کارهاش رو با همین چیزا حل میکرد و فکر میکرد با چاقو و قما و پنجه بوکس تا آخر عمر میتونه به مردم زور بگه و گنده لات بازی دربیاره اما خبر نداشت که دست سرنوشت و تقدیر پله پله اونو به آخر بازی میکشونه . پایانی که با یه درگیری ناموسی و خانوادگی برای علی رقم خورد. وقتی پای ناموس وسط باشه هرچقدر هم که گنده لات باشی فایده نداره. ناموس و خانواده خط قرمز ایرانیا است و برای همین حتی اگه گنده لات هم باشی تاوان سخطی پس میدی و آخر سر هم سر از قبرستون درمیاری و پرونده زندگیت بدجور بایگانی میشه.این دقیقا تمام زندگی علی عظیمی گنده لات مخوف و ترسناکی که فکر میکرد تمام ایران ملک شخصیشه و هرجا که دوست داشته باشه میتونه درگیری راه بندازه و همه رو از دم تیغ و چاقو بگزرونه. اما وقتی وارد یه مساله خانوادگی شد تازه فهمید که چاقو کشی و شمشیر زنی رو همه بلدن اما خیلی دیر متوجه شد اون هم درست وقتی که یکی از همین چاقو ها صاف وسط قلبش خورد و به زندگیش برای همیشه پایان داد.
ماجرا از یه دعوا ساده شروع شد. کاری که علی عظیمی هر روز انجام میداد اما اینبار تو محله استخر.
از قضا روزگار اون روز قرار بود برای یکی از دختران ساکنین استخر خواستگار بیاد و تمام خانواده منتظر این مراسم و سرنوشت و آینده دخترشون بودن. اما در همون زمان علی عظیمی به همراه نوچه هاش رو به روی خونه پدر این دختر با چندتا از ارازل بدتر از خودش درگیری راه انداخته بود. پدر خانواده جلو در رفت و از علی عظیمی میخواست آروم باشه و خواهش میکنه به جای دیگه ای برن، اما علی که حوصله کل کل و جر و بحث با کسی رو نداشت و به جز خودش حرف کسی رو قبول نداشت و گوش نمیداد مثل وحشی ها به جون پدر خانواده افتاد و کتک زد. علی به کتک زدن بسنده نمیکنه و طبق معمول چاقوش رو بیرون آورد و به سمت پدر حمله ور شد و زخمیش کرد. پدر خانواده به خاطر آبروش صبوری کرد و با کمک همسایه ها علی رو از اونجا دور میکنن و همه فکر میکنن ماجرا تموم شده. اما علی خون جلو چشماش رو گرفته بود تا محله استخر رو به خاک و خون نمیکشید دست بردار ماجرا نبود به همین خاطر شروع به آدم جمع کردن میکنه و چند ساعت بعد به همونجا برمیگرده اما اینبار با یه ارتش چاقو به دست و سامورایی همه. اینها همزمان میشه با حضور خاستگار جلو خونه، علی عظیمی شروع میکنه به عربده کشی و مراسم خاستگاری نیمه کاره رها میشه و خاستگار بیچاره به همراه پدر و مادرش از اونجا فرار میکنه تا اینجا کار برادر کوچک خانواده که محمد نام داشت همه چیز رو فهمیده بود اما از ترس پدر هیچ واکنشی نشون نداده بود اما بعد از اینکه برادر بزرگتر که مهدی نام داشت سر میرسه امه چیز بوی خون میگیره پدر تمام تلاشش رو میکنه خانواده رو از این مصیبت دور بکنه اما علی عظیمی شروع به فحاشی به پدر و خانواده و حتی دختر بیچاره میکنه، علی عظیمی تمام خط قرمز ها رو زیر پا گزاشته بود به پدر خانواده توهین کرده بود، مراسم خاستگاری رو بهم زده بود، به روی خانواده چاقو کشیده بود، خاستگار رو فراری داده بود و از همه بدتر حرمت پدر و دختر خانواده رو زیر پا گذاشته بود و شروع به فحاشی به اونها کرده بود. چند دقیقه بعد اوضاع از کنترل خارج شد و علی به همراه آدماش مثل جنگجو های وحشی و شمشیر بدست به برادر بزرگتر حمله ور میشن. مهدی هم بلافاصله لوله بزرگی برداشت و از خودش دفاع میکنه و چندین ضربه به علی و آدماش وارد میکنه و اونا رو دور میکنه در این بین سر و کله اراذل اوباش و جنگی های محل هم به ماجرا باز میشه و خودشون رو وسط ماجرا میندازن و به دفاع از مهدی و خانوادش رو در روی علی عظیمی و آدماش می ایستند. علی اینبار سراغ برادر کوچیکتر میره تا انتقام خودش رو از اون بگیره اما نمیدونست که محمد تمام خشم و کینه فروخفته خودش رو داخل دستش جمع کرده بود و یه تلنگر کافی بود تا دستای محمد به خون آلوده بشه. برای چند دقیقه جنگ خونی و تمام عیار در محله استخر رخ میده همه جا صدای عربده و فحاشی میومد و همه فریاد میزدن تیکه تیکشون کنید همه جا بهم ریخته بود معلوم نبود چخبره و چه کسایی همدیگرو کتک میزدن همه به سمت هم مشت و لگد و چاقو میفرستادناز قضا روزگار همه هم دعوایی بودن و خوب بلد بودن چطور از خوشون دفاع کنن. در این بین علی خونین و زخمی رو زمین افتاد و آدماش اونو سوار ماشین میکنن و میرن خیلی زود معلوم میشه برادر کوچیکتر چاقویی به پهلو علی زده بود که نوک چاقو تا قلب علی رسیده بود، دو برادر از ترس از صحنه جرم فرار میکنن. چند دقیقه بعد پلیس میرسه و معلوم میشه کار علی عظیمی به بیمارستان کشیده شده و حتلش وخیمه پدر خانواده متوجه ماجرا میشه و هرطور که شده پسرهاش رو راضی میکنه به کلانتری برن اما در بین راه خبر میرسه علی عظیمی در بیمارستان تموم کرده و چاقوی محمد، علی رو به اون دنیا فرستاده. دو برادر حسابی ترسیده و قبل از اینکه به کلانتری برسن فرار کردن و متواری میشن. برای چند روز دو برادر متواری میشن و نقشه های عجیبی به سرشون میزنه و میخوان از کشور فرار کنن. اما به اصرار پدر و مادر و خانواده خودشون رو تسلیم پلیس میکنن،مهدی و محمد تمام ماجرای درگیری رو تعریف کرده و محمد به چاقو کشی و قتل اعتراف میکنه و این تمام ماجرای مرگ علی عظیمی بود. گنده لاتی که با شرارت هاش هم خودش رو بدبخت کرد و هم چند خانواده رو به خاک سیاه نشوند.
Ещё видео!