داستان ترسناک: اسم من رضاست. داستانی که میخوام براتون تعریف کنم به سال ۸۱ برمیگرده. اون زمان دبیرستانو تموم کرده بودیم و قرار بود به پیش دانشگاهی بریم. با دوست صمیمیم محسن، قرار گذاشته بودیم،تا در تعطیلات تابستان دو هفته به روستای پدری محسن بریم. قبل از رفتنمون احمد،دوست مشترک من و محسن،با شیرینی وارد کلاس شد و از بهبود حال مادرش گفت. اون میگفت: دکترا نتونستن کاری برای مادرم بکنند، تا اینکه یه پیرزن دعانویس،با کارهایی که انجام داد حال مادرمو،خوب کرد. من و محسن،اون پیرزنو مسخره کردیم و گفتیم اینها همه کلاهبرداریه. تا اینکه به طرف روستای پدری محسن حرکت کردیم. اونجا بود که اتفاقات عجیب و غریب شروع شد و...
لطفا کانال ما را سابسکرایب کنید.
همچنین اگر ویدیوهای ما را دوست دارید ،لطفا با لایک کردم ویدئو از ما حمایت کنید و با ما همراه باشید. منتظر در نظرات ارزشمند شما در قسمت کامنت ها هم هستیم.
لینک سابسکرایب کانال
[ Ссылка ]
سلام ما تصمیم گرفتیم در این کانال داستان های واقعی ترسناک که ارسالی از سنت شما دوستان هست و گاهی غم انگیز و گاهی شاد و در عین حال حاوی پیامهای عبرت آموز هست را با شما به اشتراک بگذاریم .
لینک سایر ویدیوها و پلی لیست ها:
[ Ссылка ]
[ Ссылка ]
[ Ссылка ]
لطفا ما را سابسکرایب کنید و ویدیوهای ما را لایک کنید.
لینک سایر شبکه های اجتماعی
لینک کانال تلگرام:
[ Ссылка ]
ترسناک ترین داستان واقعی
داستان ارواح ترسناک
داستان ترسناک جن
داستان ترسناک جدید
داستان ترسناک صوتی
داستان های واقعی ترسناک
ماجراهای ترسناک واقعی
داستانهای وحشتناک واقعی
داستان ترسناک کوتاه
داستان ترسناک فارسی
داستان های ترسناک ماورایی
#داستان_ترسناک_واقعی
#داستان_وحشتناک
#ارواح
#جن
#ماوراء_الطبيعة
Ещё видео!