غزل شماره 1370
آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم
گرد غریبان چمن خیزید تا جولان کنیم
امروز چون زنبورها پران شویم از گل به گل
تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنیم
آمد رسولی از چمن کاین طبل را پنهان مزن
ما طبل خانه عشق را از نعرهها ویران کنیم
بشنو سماع آسمان خیزید ای دیوانگان
جانم فدای عاشقان امروز جان افشان کنیم
زنجیرها را بردریم ما هر یکی آهنگریم
آهن گزان چون کلبتین آهنگ آتشدان کنیم
چون کوره آهنگران در آتش دل می دمیم
کآهن دلان را زین نفس مستعمل فرمان کنیم
آتش در این عالم زنیم وین چرخ را برهم زنیم
وین عقل پابرجای را چون خویش سرگردان کنیم
کوبیم ما بیپا و سر گه پای میدان گاه سر
ما کی به فرمان خودیم تا این کنیم و آن کنیم
نی نی چو چوگانیم ما در دست شه گردان شده
تا صد هزاران گوی را در پای شه غلطان کنیم
خامش کنیم و خامشی هم مایه دیوانگیست
این عقل باشد کآتشی در پنبه پنهان کنیم
شرح شمس ج 84:”آمد بهار ای دوستان…” دکتر حاجی بلند
Теги
مولانا جلال الدین محمدتصوف و عرفانمولانا جلال الدین محمد بلخیMathnaviShamsIslamic Mysticismغزلیات شمسدیوان کبیرمولانا و شمسDiwan-e Shams-e Tabriz-i (Book)غزلیات شمس تبریزیمثنویشعر عرفانیادبیات فارسیmathnavimewlanaشمس تبریزیمولانامولانا جلال الدینرومیادبیاتادبیات عرفانیشعرغزلعرفانعرفان اسلامیمثنوی معنوی مولویمولویتفسیر دیوان شمس تبریزیعشق الهیطریقتشیخسالکسلوکmevlanarumimysticismصوفیتصوفعلی حاجی بلند