همه می میرند - سیمون دوبوار (دوبووار)
[ Ссылка ]
سهراب سپهری میگه
اگر مرگ نبود دست ما پی چیزی میگشت
فوسکا در پایان، وجهه درست انسانی را در یکی از نوادگان خود مییابد. کسی که از تمام تواناییهایش در زمان حال استفاده میکند، به دیگران و خود کمک میکند، و زندگی برایش حکم حوادثی را دارند که یکی پس از دیگری اتفاق میافتند تا زمانی که به خاموشی مطلق و عدم برسد.
توی این کتاب، دو کاراکتر رژین و فوسکا در برابر هم قرار دارند. یکی گریزان از مرگ و دیگری تشنه آن. رژین نمونه بارزی از اغلب انسان ها است که از مرگ گریزان بوده و به زمین چنگ انداخته ایم. اما در حقیقت از اصل زندگی غافل شده ایم.
ماریان یکی از همسران فوسکا پس از پی بردن به راز فوسکا، اون رو مانند غریبه ای دید که از روی سرگرمی چند سالی از عمر بی پایانش را صرف زندگی با او کرده بود:
فکر میکردم تو در مرگ و زندگی با من شریکی، اما فقط چند سال زندگی ات را صرف من می کردی. زنی مثل میلیون ها زن دیگر. روزی حتی اسمم را هم فراموش می کنی. فقط خودت زنده خواهی بود. خودت. بدون هیچ کس دیگر.
بخش هایی از کتاب:
واقعا فکر میکنید که در این دنیا میتوانید بدون بدی کردن خوبی کنید؟ محال است که آدم بتواند برای همه خوب باشد و همه را خوشبخت کند. (ص ۱۹۷)
انسان در همان حال که ساختن را یاد میگرفت، خراب کردن را هم میآموخت. انگار که خدایی سرسخت همه کوشش خود را صرف آن میکرد تا میان زندگی و مرگ و میان رفاه و فقر توازنی بیمفهوم و تغییرناپذیر را حفظ کند. (ص ۲۱۷)
انسان حتی طالب خوشبختی هم نیست. به وقتکشی قناعت میکند تا اینکه وقت او را بکشد. (ص ۲۸۹)
زندگی، برای آنان، یعنی فقط نمردن. (ص ۳۶۱)
من هم تاریخ را خوانده ام. نمی خواهد به من درس بدهید.
هر چیزی که بشر می سازد روزی خراب می شود، می دانم. و از همان لحظه ای که آدم به دنیا می آید مردنش شروع می شود. اما بین تولد و مرگ، زندگی وجود دارد.
کاش من دونفر بودم. یکی حرف میزد و یکی گوش میداد. یکی زندگی میکرد و یکی به تماشای او می نشست. چه خوب میتوانستم خودم را دوست داشته باشم.
گفتم من میخواستم همه را به خوشبختی برسانم. اما میبینم که از دسترس من بیرونند. این مردم خوشبختی را نمیخواهند؛ میخواهند زندگی کنند.شارل گفت: -زندگی کردن یعنی چه؟- سری تکان داد و گفت: -این زندگی چیزی نیست. دیوانگی است که انسان بخواهد بر دنیایی که هیچ چیز نیست مسلط شود!-لحظههایی هست که آتشی در دلشان میگدازد؛ و همین را زندگی کردن مینامند. (ص ۲۴۷)
از شما گلهای ندارم. بدون شما هم دیر یا زود این اتفاق میافتاد. یک بار موفق شدم نفس خودم را شصت سال حبس کنم، اما همین که دست به شانهام زدند…-شصت سال.مرد لبخندی زد. گفت: -یا، اگر دلتان میخواهد، شصت ثانیه. چه فرقی میکند؟
مواقعی هست که زمان میایستد. (ص ۲۳)
تنها راه درست این است که آدمی بر طبق وجدان خودش عمل کند. اگر این گفته درست باشد، کوشش برای سلطه بر زمین کار بیهوده ای است. برای انسان ها هیچ کاری نمیتوان کرد. زیرا نجاتشان تنها به دست خودشان است.
گفت برای من انسان بودن چیز پرارزشی است.
گفتم انسانی در شمار انسانهای دیگر
گفت بله. همین کافیست. می ارزد که آدم بخاطرش زندگی کند و بمیرد.
و مرگ عزیز، مرگی که زیبایی گلها از اوست، شیرینی جوانی از اوست، مرگی که به کار و کردار انسان، به سخاوت و بی باکی و جان فشانی و از خود گذشتگی او معنا میدهد، مرگی که همهٔ ارزش زندگی بسته به اوست…
تنها آرزویت میتوانست این باشد که پیش از آنکه کف شوی و فنا شوی هنوز اندکی روی آب بمانی. (ص ۷۲)
مسئله شان را درک میکنم. الان دیگر درک میکنم. آنچه برایشان ارزش دارد هرگز آن چیزی نیست که به آنها داده می شود. بلکه کاریست که خودشان می کنند. اگر نتوانند چیزی را خلق کنند باید نابود کنند. اما در هر حال باید آنچه را که وجود دارد طرد کنند وگرنه انسان نیستند. و ما که می خواهیم به جای آنها دنیا را بسازیم و در آن زندانیشان کنیم، چیزی جز نفرتشان نصیبمان نمی شود.
تا زمانی که انسان ها و سیاهیشان روی زمین باشند. زمین به همین شکل میماند. چرا که انسان در عین حال که میسازد، ویران هممیکند و اگر تنها نامیرای جهان هم بشوی، باز نمیشود انسان را نجات داد. چون هر کس باید ناجی خودش باشد.
گمون میکنی چند سال بگذره تا از زنده موندن خسته بشی؟
اگه جاویدان میشدی، چیکار میکردی برای تغییر جهان؟
دوس داری از این معجون جاویدان بخوری؟
همه میمیرند رو خوندی؟
#Ketabiyaaa
#همه_می_میرند
#کتابیا
#سیمون_دوبوار
#همه_می_میرند_سیمون_دوبوار
#مهدی_سحابی
#فمینیسم
#نشر_نو
#معرفی_کتاب
#کتاب_باز
#کتاب_خوب_حال_خوب
#کتاب_بخونیم
#حال_خوب
#بیشتر_بخونیم_بهتر_زندگی_کنیم
Ещё видео!