#نکته_دان #اشعارفارسی #روایت_های_انگیزشی
شعری از: کاظم بهمنی
با صدای: محمد طهاب نوابی
.
تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا
.
ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت
کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا
..
آمدم خوش خط شود تکلیف شبها، آمدم
نور یک فانوس باشم پیش پای روستا
یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند
پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا
.
حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم
قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا
.
کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر
راهیم می کرد قبرستان به جای روستا
.
قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است
بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا
.
من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا
تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا
برای پشتیبانی بانی از ما لطف این ویدیو را با دوستان تان شریک سازید. برای درج دیدگاه تان در کامنت پیام بگذارید و ممنون از این که همرای ما پیوسته اید.
لنکت فیسبوک:
[ Ссылка ]
لنک تویتر:
[ Ссылка ]
لنک انستاگرام:
[ Ссылка ]
شعری از کاظم بهمنی: تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا
Теги
روایتداستانشعراشعار ناباشعار ناب فارسیاشعار ناب فارسشعر فارسی نابشعر های فارسی نابعیسای مسیحروایتی از زمان عیساداستان غم انگیزشعر رازق فانیاشعار رازق فانیجدیدترین شعرناب ترین شعر جدیدشعر زیبای فارسیشعر جدید و زیبای فارسیدکلمه شعردکلمه شعر فارسیدکلمه شعر زیبانابترین شعر فارسیبهترین شهر فارسیiranشعر فارسی افغاستاناشعار فارسی افغانستانشاعران افغانستانبهترین شاعران افغانستانشعر مولاناشعر سعدیشعر حافظشعر خیامبیدل