A classic Persian song - in which the singer is describing his longing for and his devotion to his (spiritual) love.
The paintings are by renowned Iranian painter, maestro Farshchian: www.farshchianart.com
The lyrics are by Iranian scientist, philosopher and poet Sheikh Bahaii (1546-~1620 A.D.)
Voice by Abdolhossein Mokhtabad (Iranian singer)
A translation of the lyrics (by M. Dilmaghani): -----
So long, in plead of unison with thee
my eyelids are drowned in the deluge of tear.
So long, in plead of unison with thee,
Thou, the sole beloved!
The arrow of thy sorrow pierced all lovers' heart...
For how long, how long shall we be kept apart?
We are countless, all occupied by thy thought
Helas! thou be'est concealed of our sight.
Thou, the sole beloved!
The bird found thy fine face in every turf
The butterfly enlightened in core of the flame
The mystic recognized thy essence
In every scene and each face.
It means that one can see thee at every glance,
In every instance.
It means that I am not mad that I knock every door,
I knock every door.
In every sea I dive, thou be'est the sole host.
In every route I walk, thy shine is the lone light,
In the tavern and mosque thou be'est the only Lord,
Thou be'est the only Lord.
Thou be'est the destination, thou be'est the pledge.
The reason is thee when I wander drunk,
The reason is thee when I meet with the monk,
The reason is thee when I am praying in the mosque.
They are all pleas and thou be'est the pledge.
Thou be'est the sole pledge.
The reason is thee when I wander drunk,
The reason is thee when I meet with the monk,
The reason is thee when I am praying in the mosque.
They are all pleas and thou be'est the pledge.
Thou be'est the sole pledge.
Lyrics in Persian: -----------------------
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه
ای تیره غمت را دل عشاق نشانه
جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه
رفتم به در صومعه عابد و زاهد
دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد
در میکده رهبانم و در صومعه عابد
گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه
روزی که برفتند حریفان پی هر کار
زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار
من یار طلب کردم و او جلوه گه یار
حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار
او خانه همی جوید و من صاحب خانه
هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو
هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو
در میکده و دیر که جانانه تویی تو
مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو
مقصود تویی ...کعبه و بتخانه بهانه
بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید
پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید
عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید
دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه
عاقل به قوانین خرد راه تو پوید
دیوانه برون از همه آئین تو جوید
تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید
هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید
بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
بیچاره بهایی که دلش زار غم توست
هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست
امید وی از عاطفت دم به دم توست
تقصیر "خیالی" به امید کرم توست
یعنی که گنه را به از این نیست بهانه
"شیخ بهایی"
Ещё видео!