سرِدرخت انار بودم که پرت شدم بغلِ خانزاده،اون منو گذاشت زمین اما فرداش دیدم نوکراش وفرستاد خونمون..
یه دختر روستایی شاد و پر انرژی بودم از زیبایی انگار قرص قمر بودم همیشه برای چیدن انارای سرخ و درشت میرفتم بالای درخت انار . یه روز که بالای یه درخت بودم زیر پام خالی شد و پرت شدم پایین یه هو دیدم افتادم تو بغل خانزاده . منو گذاشت رو زمین اما فرداش دیدم نوکراش و فرستاد خونمون برای...
#دختر_روستایی
#دختر_روستا
#داستان_دختر_روستایی
#داستان_واقعی
#داستان
این داستان جالب رو از اینجا تماشا کنید :[ Ссылка ]
خواهر زن بیوه م هر شب میاد خونمون منم یه شب رفتم تو اتاقش و ...[ Ссылка ]
برای بستن دهن مادرم دختر همسایمون و عقد کردم اما بلای جونم شد
[ Ссылка ]
داستان های فارسی
داستان کوتاه
داستان صوتی فارسی
داستان
داستان عاشقانه واقعی
داستان واقعی عاشقانه
عشق
ازدواج
داستان عاشقی
عزیزانم اگه منو لایق میدونید با لایک و کامنت گذاشتن از من حمایت کنید
Ещё видео!