تراژدی فاوست اثر بزرگ یوهان ولفگانگ گوته، داستان پزشک، حقوقدان، فیلسوف، منجم و دانشمندی است که اگرچه در تمام زندگی در مسیر علم آموزی حرکت کرده و مردمان نیز او را به واسطه خدماتش دوست دارند، ولی با همه اینها عمیقا احساس می کند که زندگیش هدر رفته است و نتوانسته معنای زندگی را کشف کند.
گوته که خود چون قهرمان اثر خود نابغه ای دانشمند، زمین شناس ، گیاه شناس، فیلسوف، ادیب، شاعر و سیاستمدار بود، در این اثر روایتی شگفت از سفر روح را باز می گوید. جایی که دکتر فاوست برای تجربه همه آنچیزی که عقلانیت و علم آموزی به او نیاموخته است، با شیطانی با نام مفیستوفلیس پیمان می بندد تا ابعاد نزیسته وجود خود را زندگی کند.
گوته به دیدگاهی باور داشت که آن را ایده آلیسم رومانتیک می نامند. این باور که انسان می بایست ابعاد فلسفی، علمی و شهودی وجود خود را به اتحاد برساند تا بتواند زندگی خود را در تمامی ابعاد خود زندگی کند. ستایش گوته از فرهنگ و اندیشه ایرانی نیز از این رو بود که او در اندیشه ایرانی چنین ظرفیتی را می دید. او در یکی از آخرین اثرهای خود "دیوان شرق و غرب" از رویای خود یعنی اتحاد شرق و غرب سخن می گوید. جایی که مشرق جان دیگر از مغرب عقل جدا نیست.
در این صحبت یک ساعته که در جلسه مرور کتاب "تجربه مدرنیته" مارشال برمن و فصل اول آن یعنی تراژدی فاوست گوته و معنای آن برای مدرنیته و انسان مدرن داشته ام، تراژدی فاوست را از منظر کهن الگویی و روانشناختی تحلیل کرده ام و نشان داده ام که چگونه این تراژدی بزرگ داستان قهرمانی و سفر فردیت انسانی است.
Ещё видео!