موضوع: ریشه ایمان به خدا
1- راه خدا، نه راه خود یا مردم
2- رابطهی دین با سرمایهداری
3- دستورات دین برای کنترل ثروت
4- برخورد دین با درآمدهای نامشروع
5- نقش ترس، در روی آوردن به دین
6- فکر و عقل، ریشه ایمان به خدا
7- دعوت دین به علم و دانش، نه جهل و نادانی
دانلود صوت برنامه:
[ Ссылка ]
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
در مورد عقاید اسلامی و اصل دین صحبت میکردیم. گرچه دربارهی این حرفها بحثهایی کردیم ولی چون جلسه ما چهل ساله است و قبل از تولد شما بوده ممکن است شما این بحثها را نشنیده باشید. اصولاً اگر کسی به شما برخورد کرد و گفت: آقا ما میخواهیم زندگی کنیم و اصلاً کاری به دین نداریم، ول کن بابا. اصول دین چندتاست؟ سه تا، خوراک و پوشاک و مسکن، خانه و ماشین و تلفن، استخدام، سربازی، حل سربازی ، آیا لازم است حتماً دین داشته باشیم یا دین نداشته باشیم، این را قبلاً گفتیم که دین یعنی چه؟ دین یعنی راه و روش، بت پرستان دین دارند منتهی دینشان بتشان است.
1- راه خدا، نه راه خود یا مردم
قرآن میگوید: شما بت پرستها هم دین دارید. «لَكُمْ دِينكُم وَلِىَ دِين» (كافرون/6) اینکه میگوید: «لکم دینکم» یعنی بیدین نداریم، هرکس باید راهی را برود، منتهی سه راه بیشتر نداریم. یا راهی که خودم دوست دارم، بگویم آقا من هرچه را خوشم میآید، همان را انجام میدهم. اصلاً کار به خدا و پیغمبر ندارم، هرچه دوست دارم انجام میدهم. دین من میل من است. 2- دین من میل جامعه است. ببینیم پدرم چه گفته، نیاکان چه گفتند، پادشاهان چه میگویند، رئیس جمهورها چه میگویند. ببینیم جامعه چه میخواهد. دین من از جامعه است، هرطور جامعه گفت خوب است انجام میدهم، گفت نه، نه!
یا بگوییم نه خودم و نه جامعه، خدا. هرچه خالقت گفته است. کدام با خالق نزدیکتر است؟ من طوری حرف میزنم که شما هم بتوانید بعداً انشاءالله رویش حرف بزنید. چون آدم وقتی یک چیزی را به قصد این گوش میدهد که مثلاً من که مطالعه میکنم، مطالعه میکنم که در تلویزیون بگویم، لذا نگاهم فرق میکند. نگاه باید دقیق باشد. بنده چند هزار ساعت در ماشین بنشینم، تا نیت رانندگی نکنم، راننده نمیشوم. سی ساعت به قصد تعلیم بروم راننده میشوم، هزار ساعت به قصد مسافرت بروم راننده نمیشوم. آدم نوع گوش دادنش، شما چقدر در خیابانها راه رفتی؟ اگر به شما بگوییم: این خیابان چند تا درخت دارد؟ میگویی نمیدانم. میگویم مگر خانه شما اینجا نیست؟ میگوید چرا خانه اینجاست ولی من تا به حال به قصد شمردن درختها نرفتم. شما به جگرفروش بگو: مویرگ چیست؟ رگ مو چیست؟ میگوید: نمیدانم. جگر را چاقو میکشی مویرگها پیداست. میگوید: والا من به قصد سیخ و مشتری، به قصد... یک آینه فروش یقهاش داخل رفته است، یقه را بیرون میدهد. صبح مغازه را باز میکند تا آخر شب هزار بار نگاه میکند و آخر هم یقه را صاف نمیکند ولی شما رد میشوی از دکانش یک نگاه میکنی، یقهات را صاف میکنی. او با هزار تا نگاه یقهاش را صاف نمیکند، شما با یک نگاه یقهات را صاف میکنی. چرا؟ برای اینکه او خواست آینه بفروشد و شما خواستی خودت را درست کنی. هرکسی با هر نگاهی دقت کند همان مقدار چیز گیرش میآید.
شما این چند جمله مرا چنین حساب کنید که میخواهید با کسی حرف بزنید. ما بی دین،... بگویید... نداریم. منتهی آدمی نداریم بالآخره چی چی میخوری؟ غذایی که میخوری دینت است، به کسی سلام میکنی دینت است؟ با چه کسی قهر میکنی، دینت است. با چه کسی ازدواج میکنی، دینت است. چه درسی میخوانی؟ راه و روش را دین میگویند. چه دینی دارد یعنی چه راه و روشی دارد؟ منتهی راه و روش را یا باید از خودم بگیرم، چه چیزی خودم دوست دارم؟ یا جامعه چه دوست دارد؟ یا خالق چه دوست دارد؟ ما میگوییم دو تا غلط است و یکی درست است. راه خودم غلط است، چرا؟ برای اینکه من بارها پشیمان شدم. آدمی که بارها پشیمان میشود یعنی چه؟ یعنی راهی که انتخاب کردم غلط است.
اینهایی که طلاق میدهند یعنی چه؟ یعنی انتخاب همسرم اشتباه بود، شغلش را عوض میکند یعنی انتخاب شغلم اشتباه بود. تمام این تغییر و تحولهایی که در ازدواج، شغلها و تحصیلها پیش میآید، امروز رفیق میشود و بعد قهر میکند، امروز قهر میکند و بعد رفیق میشود. تمام تغییر و تحولها پیداست که انتخاب ما صد در صد صحیح نیست. کمک کنید... معلمی من با معلمیهای دیگر فرق میکند. من معلمی میکنم و نصف حرف را من میزنم و نصف حرف را شما باید بزنید. سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز... «إِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللَّهِ أَتقاكُم» (حجرات، 13) کمک کنید... فایده این کار چیست؟ فایدهاش این است که این وسط تا کمک میکنی من یک نفس میکشم. این به نفع من است. دوم وقتی نصفش را شما گفتی و نصفش را من، جلسه مشترکی اداره میشود، ذهن شما در جلسه است اما اگر من صحبت کنم همینطور یک ذره یک ذره شما وا میروی، اول جلسه چنین مینشینی، بعد از ده دقیقه اینطور میشوی. بعد اینطور میشوی و بعد اینطور... (خنده حضار) اگر با هم کلاس را اداره کنیم فعال هستید وگرنه وا میروید و من هم خسته میشوم.
دین یعنی راه و روش و عقاید و باورها، بی دین وجود ندارد. راهی که میگیریم، راه خودم غلط چون پشیمان میشوم. راه دیگران هم غلط چون دیگران هم پشیمان میشوند. نه خودم، نه دیگران، آنکه مرا خلق کرده او قانون مرا بدهد. این معنای، دلیل این است. حالا دیگران چه میگویند؟ دیگران یک تحلیلهای مسخره میکنند. پروفسور هستند ولی حرفشان آبکی است. میگویم که چه پروفسورهایی چه حرفهای آبکی و غلط میزنند.
Ещё видео!