زهرا که بالای سرم ایستاده بود دست به کمر شوخی کرد: خونه آقاتم تا لنگ ظهر میخوابیدی؟
بزحمت نشستم
تنم از تب و لرز شب قبل خیس عرق بود در همون حال گفتم : نه....پنج صبح بیدار بودم. گاهی که چوپون نداشتیم گوسفندارم میبردم میاوردم...
لبخند زد و گفت : اوه پس حسابی ازت کار کشیدن....
===================================
به کانال رادیو عشق خیلی خوش اومدین😍🌹
من نازنین هستم ،قصه گوی داستان
اگه از این ویدیو خوشتون اومد حتما کانال رو سابسکرایب کنید و زنگوله رو بزنید و توی کامنت ها نظراتتونو برام بنویسید
🌹🌹 لایک و کامنت = ویدئو های جذاب تر و بیشتر ❤❤
👇 با سابسکرایب کردن به جمع دوستان رادیو عشق بپیوندید 👇
[ Ссылка ]
---------------------------------------
قسمت قبل 👇
hhttps://youtu.be/7NW8ejO9aqc
پلی لیست کامل سرگذشت گلناز 👇
[ Ссылка ]
پلی لیست کامل سرگذشت مروارید 👇
[ Ссылка ]
---------------------------------------
داستان فارسی
داستان واقعی
داستان صوتی
داستان عاشقانه
داستان سریالی
سرگذشت واقعی
سرگذشت گلنار
رادیو عشق
==============
#داستان
#پادکست
#داستان_فارسی
#داستان_واقعی
#رادیو_عشق
Ещё видео!