شیرین هزاره؛ بانوی جاودان تاریخ هزاره ها.
آفتاب در حال غروب بود.
رنگهای سرخ و نارنجی آسمان، خبر از شبی سخت میداد.
شیرین و همراهانش در دامنه کوه چهلدختران سنگر گرفته بودند؛ جایی که آخرین مقاومت باید شکل میگرفت.
صدای پای سنگین سربازان عبدالرحمان خان هر لحظه نزدیکتر میشد.
دشت زیر پایشان پر از گرد و خاک بود که از هجوم ارتش مهاجم به آسمان برخاسته بود.
هر نفس سنگینتر از دیگری و هر تصمیم حیاتیتر مینمود.
آفتاب پایینتر رفت و سایهها بر چهره خسته و مقاوم شیرین و یارانش افتاد. آنها میدانستند که امید به زندهگی آزاد و عاری از بردهگی اندک است؛ اما هیچکدام حاضر نبود شرافت و آزادی خود را قربانی کند.
شیرین، زنی با ارادهای فراتر از تصور، به همراهانش نگاهی انداخت و تصمیمی گرفت که در تاریخ این سرزمین جاودانه شد.
در اوج لحظههای هولناک، او و یارانش مرگ را به اسارت ترجیح دادند و از بالای کوه به پایین دره پریدند.
این روایت تنها یک داستان تاریخی نیست، بلکه بازتابی از روح مقاوم مردمانی است که در برابر ظلم سر فرود نمیآورند.
شیرین هزاره، نمادی از عزت، اراده و مقاومت، ما را به تأملی عمیقتر درباره ماهیت استعمار، مقاومت و تأثیرات آن بر جامعه دعوت میکند.
مردم هزاره قرنها نماد مقاومت، ایستادهگی و وفاداری به ارزشهای انسانی بودهاند. داستان شیرین هزاره، زنی که برای حفظ شرافت خود و همراهانش جان باخت، تجسم روحیهای است که در برابر ظلم و بیعدالتی ایستادهگی میکند. این مقاومت نهتنها در میدان جنگ، بلکه در تلاشهای روزمره برای زنده ماندن و رشد در محیطی که علیهشان بوده، دیده میشود.
در دوران جمهوریت، زنان و مردان هزاره، به رغم تبعیضهای تاریخی، توانستند به بالاترین سطوح آموزشی و اجتماعی دست یابند. یادم میآید که چهگونه در جلسات کاری، مردان و زنان هزاره با دقت، تعهد و کیفیتی بینظیر کار میکردند. آنها یادآور شیرین بودند: مقاوم، جسور و الهامبخش.
استبداد و استعمار نهتنها از وجود انسانهایی چون شیرین در هراسند، بلکه حتا از نام و یاد آنها نیز بیم دارند.
این ترس از آنجا سرچشمه میگیرد که چنین افرادی نماد مقاومت، ایستادهگی و الهامبخش بیداری جمعیاند.
استعمار، در تلاش برای تثبیت سلطه، ارزشهای ملی و فرهنگی جوامع را هدف قرار میدهد تا هویتهای مستقل را در هم بشکند و امکان مقاومت را کاهش دهد.
طالبان نیز در بدو ورود خود، با شکستن مجسمه شیرین، نشان دادند که همچنان همان لشکر عبدالرحمان خان هستند؛ لشکری با همان تفکر سرکوبگرانه و هدف استعمار درهمشکستن روح ملی و اتحاد مردم.
بررسی تاریخ هزارهها نشان میدهد که چهگونه سیستمهای ستمگر از سه راهبرد کلیدی برای حفظ سلطه استفاده کردهاند:
برجسته کردن تفاوتهای قومی و مذهبی ابزار اصلی حاکمان برای جلوگیری از همبستهگی میان اقوام بوده است.
هزارهها به بردهگی گرفته شدند و نیروی کار اجباری آنها برای تقویت قدرت حاکمان به کار گرفته شد.
تبعیضها معمولاً با معرفی گروههای قربانی بهعنوان «ضعیف» و «فاقد شایستهگی» توجیه میشد.
این سیاستها نهتنها به تضعیف هزارهها، بلکه به تخریب پایههای انسجام اجتماعی افغانستان انجامیده است.
تبعیض علیه هزارهها و تلاش آنها برای بقا، یادآور تحلیل فرانتس فانون از استعمار است.
فانون در دوزخیان روی زمین تأکید میکند که سرکوب، هویت انسانی قربانی را هدف میگیرد.
عبدالرحمان خان نیز با سیاستهای قومستیزانهاش، نهتنها زمین و زندهگی هزارهها، بلکه موجودیت انسانی و هویت تاریخی آنها را هدف قرار داده بود.
برای بازسازی افغانستان، تمرکز بر رنجهای مشترک و مقابله با سیاستهای تفرقهافکنانه ضروری است.
تنها با همبستهگی و حمایت متقابل میتوان از چرخه استبداد و محرومیت رهایی یافت.
اما اینجا یک سوال مهم مطرح است:
چرا در تمامی این لحظات تاریخی، بسیاری از اقوام در کنار شیرینها نایستادند؟
آیا این بیتوجهی به تاریخ، فرهنگ و انسانیت دیگران بوده است که فاصلهای عمیق میان مردم این سرزمین ایجاد کرده است؟
من باور دارم که آیندهای عادلانه تنها زمانی ممکن است که همبستهگی میان اقوام و گروهها بهعنوان یک اصل بنیادین پذیرفته شود و هرگونه تبعیض کنار گذاشته شود.
داستان شیرین هزاره و تاریخ این قوم، یادآور اهمیت مقاومت در برابر ظلم و تأکید بر شرافت انسانی است.
این روایتها ما را به تأمل در ارزشهای اخلاقی و عدالت اجتماعی دعوت میکنند.
شیرین هزاره، با انتخاب آگاهانهاش، در تاریخ جاودانه شد؛ نه بهعنوان قربانی، بلکه بهعنوان الهامبخش نسلی که میخواهد آیندهای روشنتر بسازد
Ещё видео!