حکایت آن پادشاه و وصیت کردن او سه پسر خویش را کی درین سفر .. دفتر ششم مثنوی ، قسمت۱۱
شرح مثنوی مولوی توسط پیر جان
#پیرجان
رفتن پسران سلطان به حکم آنک الانسان حریص علی ما منع
ما بندگی خویش نمودیم ولیکن خوی بد تو بنده ندانست خریدن
به سوی آن قلعهی ممنوع عنه آن همه وصیتها و اندرزهای پدر
را زیر پا نهادند تا در چاه بلا افتادند و میگفتند ایشان را نفوس
لوامه الم یاتکم نذیر ایشان میگفتند گریان و پشیمان لوکنا نسمع
او نعقل ماکنا فی اصحاب السعیر
خود ازو یابد ظهور انکار او نیست غیر عکس خود این کار او
صورت دیوار و سقف هر مکان سایهی اندیشهی معمار دان
گرچه خود اندر محل افتکار نیست سنگ و چوب و خشتی آشکار
فاعل مطلق یقین بیصورتست صورت اندر دست او چون آلتست
گه گه آن بیصورت از کتم عدم مر صور را رو نماید از کرم
تا مدد گیرد ازو هر صورتی از کمال و از جمال و قدرتی
باز بیصورت چو پنهان کرد رو آمدند از بهر کد در رنگ و بو
صورتی از صورت دیگر کمال گر بجوید باشد آن عین ضلال
پس چه عرضه میکنی ای بیگهر احتیاج خود به محتاجی دگر
چون صور بند ست بر یزدان مگو ظن مبر صورت به تشبیهش مجو
در تضرع جوی و در افنای خویش کز تفکر جز صور ناید به پیش
ور ز غیر صورتت نبود فره صورتی کان بیتو زاید در تو به
صورت شهری که آنجا میروی ذوق بیصورت کشیدت ای روی
پس به معنی میروی تا لامکان که خوشی غیر مکانست و زمان
صورت یاری که سوی او شوی از برای مونسیاش میروی
پس بمعنی سوی بیصورت شدی گرچه زان مقصود غافل آمدی
پس حقیقت حق بود معبود کل کز پی ذوقست سیران سبل
لیک بعضی رو سوی دم کردهاند گرچه سر اصلست سر گم کردهاند
لیک آن سر پیش این ضالان گم میدهد داد سری از راه دم
آن ز سر مییابد آن داد این ز دم قوم دیگر پا و سر کردند گم
دفتر ششم ، مثنوی معنوی ، قسمت ۱۰۶
طلب کردن امت عیسی علیهالسلام از امراکی ولی عهد از شما کدامست
بعد ماهی خلق گفتند ای مهان از امیران کیست بر جایش نشان
تا به جای او شناسیمش امام دست و دامن را به دست او دهیم
چونک شد خورشید و ما را کرد داغ چاره نبود بر مقامش از چراغ
چونک شد از پیش دیده وصل یار نایبی باید ازومان یادگار
چونک گل بگذشت و گلشن شد خراب بوی گل را از که یابیم از گلاب
چون خدا اندر نیاید در عیان نایب حقاند این پیغامبران
نه غلط گفتم که نایب با منوب گر دو پنداری قبیح آید نه خوب
نه دو باشد تا توی صورتپرست پیش او یک گشت کز صورت برست
چون به صورت بنگری چشم تو دوست تو به نورش در نگر کز چشم رست
نور هر دو چشم نتوان فرق کرد چونک در نورش نظر انداخت مرد
ده چراغ ار حاضر آید در مکان هر یکی باشد بصورت غیر آن
فرق نتوان کرد نور هر یکی چون به نورش روی آری بیشکی
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری صد نماند یک شود چون بفشری
در معانی قسمت و اعداد نیست در معانی تجزیه و افراد نیست
اتحاد یار با یاران خوشست پای معنیگیر صورت سرکشست
صورت سرکش گدازان کن برنج تا ببینی زیر او وحدت چو گنج
ور تو نگدازی عنایتهای او خود گدازد ای دلم مولای او
او نماید هم به دلها خویش را او بدوزد خرقهی درویش را
منبسط بودیم یک جوهر همه بیسر و بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون بصورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایههای کنگره
گنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق
شرح این را گفتمی من از مری لیک ترسم تا نلغزد خاطری
نکتهها چون تیغ پولادست تیز گر نداری تو سپر وا پس گریز
پیش این الماس بی اسپر میا کز بریدن تیغ را نبود حیا
زین سبب من تیغ کردم در غلاف تا که کژخوانی نخواند برخلاف
آمدیم اندر تمامی داستان وز وفاداری جمع راستان
کز پس این پیشوا بر خاستند بر مقامش نایبی میخواستند
دفتر اول ، مثنوی معنوی ، قسمت ۳۳
گر می فروش حاجت رندان روا کند
گر می فروش حاجت رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا غیرت نیاورد که جهان پربلا کند
حقا کز این غمان برسد مژده امان گر سالکی به عهد امانت وفا کند
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند
در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد وان کو نه این ترانه سراید خطا کند
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت یا وصل دوست یا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
حضرت حافظ ، غزل ۱۸۶
تماس با ما از طریق ایمیل / Contact us
PR@hastiyeoryan.com
وبسايت ما / Website
[ Ссылка ]
فيسبوک / Facebook
[ Ссылка ]
فيسبوک / Facebook
[ Ссылка ]
ساند کِلاد ، برای فایل های صوتی / Sound Cloud
[ Ссылка ]
تلگرام / Telegram
[ Ссылка ]
تلگرام فایل های صوتی / Telegram
[ Ссылка ]
اینستاگرام / Instagram
[ Ссылка ]
Ещё видео!